داستانی از عشرت رحمان پور
10 اردیبهشت 96 | داستان | عشرت رحمان پور داستانی از عشرت رحمان پور
کسی تو اتاق نیست. مریض تخت کناری را دیروز بردند جایی که عرب رفت؛ بس که دادوهوار راه می‌انداخت و بالا و پایین همه را یکی می‌کرد.
حیف شد. تنها شدم. بهش عادت کرده بودم؛ به بودنش تو اتاق و تو تختی که همیشه به‌هم ریخته بود، به دادوقال و شلوغ‌کاری‌هاش، اگرچه گاهی از دستش سرسام می‌گرفتم و ...

ادامه ...