داستانی از سعید شعبانی
4 اردیبهشت 04 | داستان | سعید شعبانی داستانی از سعید شعبانی
می‌گویم بهتر است این حرف‌ها بین خودمان بماند.این وسوسه‌های سرآسیمه.این کابوس‌ها .این وحشت‌های شبانه که تو می‌گویی ...

ادامه ...
داستانی از سعید شعبانی
2 اسفند 99 | داستان | سعید شعبانی داستانی از سعید شعبانی
روبه روی یکدیگر نشسته بودند . کمرش را زده بود به تنه‌ی کلفت درخت نخل که قد کشیده بود بالای سرشان و سایه اش افتاده بود روی سرشان و نور آفتاب از لای صحف های نخل با سایه روشنش صورت دراز و سرخش را پر چین و چروک و گودی می کرد. ...

ادامه ...