شعری از سارا سلماسی
تاریخ ارسال : 2 اردیبهشت 96
بخش : قوالب کلاسیک
سال سردی همیشه دی ماهم، فصل هایم بهار کم دارد
عشق وقتی درون من یخ بست، شعرهایم دچار کم دارد
درهوایم که مانده بغض آلود، دردها روی هم تلنبارند
تا بپاشد به روی دستانم، بغض من انفجار کم دارد
در سکوتی که از رضایت نیست، توپ پر دارم و نمی جنگم
ای خدا ؛یک بهانه ای باید،جنگ آتش بیار کم دارد
مرگ روی شقیقه ام دارد ،می شمارد دوباره یک .دو.سه
سال ها می رود بدین منوال ،این شمردن چهار کم دارد
زیر یک سقف هر چه چرخیدم ، دورهایم مدام ناقص بود
عشق خط خورده بود و فهمیدم، زندگی یک مدار کم دارد
کاش می شد طناب بردارم، پرت دنیای دیگری باشم
جبر ماندن گرفته پایم را،دست من اختیار کم دارد
عشق اما دریچه ای باز است رو به لبخند ناب فرداها
تا بتابد به روی امروزم یک دل بی گدار کم دارد
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه