داستانی از رحیم رسولی
23 اسفند 94 | داستان | رحیم رسولی داستانی از رحیم رسولی
زنم گفت: بریم کربلا. گفتم می‌برمت امامزاده حسن...بچه شو ببینی انگار خودشو دیدی. گفت: می‌دونم واسه خرجش میگی...طلاهامو می‌فروشم.
... دست و بالم خالیه. ما هنوز دو سال هم نیس ازدواج کردیم. اگه واسه ثوابش میگی؛ از مادرم یاد بگیر نه رنج سفر کشید نه سختی غربت. یه فرش هدیه کرد مسجد، شد حاج خانوم! ...

ادامه ...
اولین نشانه ی جنون / رحیم رسولی
29 اسفند 90 | اندیشه و نقد | رحیم رسولی اولین نشانه ی جنون / رحیم رسولی
یک نوشته زمانی یک اثر محسوب می شود که تاثیرگذار باشد و یک اثر زمانی تاثیرگذار است که شناسنامه دار و پدر و مادر دار باشد . گیرم فرزند ادبیات ، سیاست ، تکنولوژی ، اقتصاد و حتا بهداشت ،‌درمان و آموزش پزشکی ! مهم این است که «موجود» باشد ولو در بازار آزاد . اما طنز فرزند خلف و تقریباً ته تغاری و همچنین نمک این خانواده است که البته شیرینی اش هم جای خود دارد . ...

ادامه ...