داستانی از راضیه مهدی زاده
8 شهریور 96 | داستان | راضیه مهدی زاده داستانی از راضیه مهدی زاده
دست استخوانی اش را جلو آورد و تعارف کرد.بد بود اگر قبول نمی کردم،مخصوصا که توی خیابان فشن هم ایستاده بودیم و دیده بودم که اوا با چه ذوق و سلیقه ای،توتون ها را ریخت توی کاغذ سفید و با یک دستگاه کوچک کاغذ را پیچاند ...

ادامه ...
شعری از راضیه مهدی زاده
20 بهمن 91 | شعر امروز ایران | راضیه مهدی زاده شعری از راضیه مهدی زاده
زير پل بي هوایِ
دست هاي تو
يك شاعر،
كارتن خواب است.
يك شاعر،
درون تو زندگي مي كند
و هر روز
چاي دم مي كند ...
...

ادامه ...