اگر غول جادو از چراغ دان خارج شود
و به من بگوید: در خدمتم سرورم
یک دقیقه وقت داری
تا هر چه بخواهی یاقوت و زمرد انتخاب کنی ...

دو شعر از تیرداد آتشکار:

بانوانه
پنج پر سپید
به دو بخش از صبح بخشیدی اُ
روح را دمیدی تا برسد
و صبح را صدای تو بیدار کرد ...

دست
تیر مبدل است
کاملنِ نخاع فاصله
لهجه‌ی لامع
روحِ رسیده ...

اگر تو‌ محبوب منی مرا کمک کن تا از تو سفر کنم
اگر تو طبیب من هستی به من کمک کن تا از تو شفا پیدا کنم
من اگر می دانستم که عشق این گونه خطر ناک است عاشق نمی شدم ...

آه جیکور جیکور
این بامدادن همچون پیش از غروب چییست ؟
که چونان بال خسته ای روشنایی ی نور را پس می زند
این کلبه های پیر و افسرده چیست؟ ...

طاقت بلند ستاره
نام کوچک توست
که زیر رگ ابر
پوست می‌اندازد ...

در میان زنان خیانتکار وجود ندارد
حتی مادر به پسرش هم نمی گوید
آن ها برای ما آرزوی سلامتی نمی کنند
عدم حضور تنها اسلحه ایست ...

همین / که شب
یکتاﻳﻲی دهان تو
نخاع / فاصله را تعبیر ﻣﻲکند ...