داستانی از بهزاد ناظمیان پور
12 بهمن 89 | داستان | بهزاد ناظمیان پور داستانی از بهزاد ناظمیان پور
پس مثل هر روز، دسته موی سفیدت را روی پیشانی انداختی و باقی موهای سیاهت را محکم به عقب سر بستی و روسری سیاه را طوری جلو کشیدی که جز آن یک دسته سفید ، حتی یک تار مویت بیرون نباشد. حدود سه سال پیش همخانه ات گفته بود
...

ادامه ...