" کریستینا لوگن " ؛ برگردان : رباب محب
تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : ادبیات جهان
اگه من نه
کریستینا لوگن
کريستينا لوگن شاعر و نويسنده سوئدی در چهاردهم نوامبر 1948 متولد شد. او عضو آکادمي سوئد است. اولين کتا ب لوگن مجموعه شعر «اگر من نه» در سال1972 به چاپ رسيد. سال 1983 با انتشار دومين مجموعه شعرش « آشنائي با مرد پير دانا آرزوست » به شهرت رسيد. سال 1989 با نشر دفتر شعر « لحظه سگي» به چاپ هفتمين کتاب شعر خود نائل آمد. علاوه برشعرلو گن با نوشتن نمايشنامه هائي چون « عمه گل» ،« دختران ايدال و جواهرات دزديده شده » نشان داده است که او نويسنده توانائي است. کريستينا لوگن از سال 1997 مسئوليت ادراه تأتر برونگاتن 4 واقع در استکهلم را بر عهده دارد.
زبان کريستينا لوگن نو و قابل تأمل است. او با استفاده از واژه های چند معنائي به شعرش دامنه و وسعت مي بخشد و با مهارت خاصي خواننده را از فضائي به فضای ديگر مي کشاند. گاه بُعد فرهنگي زبان او آنچنان گسترده مي شود که درک شعر برای خواننده ای که با فرهنگ و ادب سوئد آشنا نيست بسيار دشوار مي گردد. کريستينا لوگن با استفاده از نام اشخاص و مکان های خاص دامنه مفاهيم و معناهايش را مي گسترد. و اين راه ترجمه را برای مترجم پرپيچ و خم مي سازد. به عبارت ديگر بُعد فرهنگي اشعار لوگن آنقدر گسترده است که بدون پرداختن به اين ابعا د شايد که ترجمه به متني تهي و يا درهم و ُ برهم مبدل شود.
اشعار بالا از اولین مجموعهیِ شعر خانم لوگن «اگر من نه» برگزیده شده است.
این اشعار با اجازهیِ رسمی از خانم لوگن صورت گرفته است.
1
بله، کودکی هميشه شاشيد
واسبای بزرگ قهوهای با پشههای تویِ چشماشون
کاسهی زانو که شکست وترجیحن کِرممالیِ لبا
همه ملاقات ما با خدا بود
به اضافهی شير شکلات و کابوسا
پردههای پيچازیِ روزای عادی و حقيقتای نیمبندِ تعطيلاتِ آخرهفته
دری به روی زبان بزرگسالا واُرگ ِ پرجلوه یِ قهوهای ، تابلوی سيا و بوی زنِ نظافتچی که
صبح به صبح ايستاده با انگشتاش ترق وتروق میکرد
و آرزویِ عشقبازی با خانم معلم
بابا مامانوآشفته کرد
اما اينهمه قرن شانزدهم رخ داد
بعدها سايه چشم و ريمل اومد به ميدان
وُ نگاه به عشق طبيعی شد
زمان، زمان ِ مستراحای دخترانه بود و خنده، خندههای نخودی پوست پرتغالی
اولين سيگارمُُ يورنگن ديد
و مدير مدرسه گفت سياها در آفريقا بهسر میبرن (بوی سيگار حذف شد با برگ درخت کاج)
اما سياها اينجام هستن
وبردروازههای قرن هفدهم تيغ ريشتراشی هجوم آورد
برامبولانسای شهرنام فراریای زيادی ثبت شد
مردم پشت ِ سنگها نواختن
وُ پاشنه رو تویِ آسفالت فروبردن
2
چراغارو خاموش کردم
ضبط صوتوخاموش کردم
زخمایِ روی سينهمو پوشوندم
با دهنم روی زخمامُو پوشوندم
و شبی رو که ما ساکنش بودیم، پوشوندم
ما میدونستيم
که مادرمون هیچوقت نبوده
ومدرسهی روزای يکشنبه
و بچههای لاغری که
روزی تظاهر به بازی میکردن
و آدمهائی که
روزی تظاهر به عشق میکردن
و شهرهائی که
روزی تظاهربه پراکندنِ نور میکردن
و مادر بزرگ و ُ
التماسای ما
و کشيش که دعای خير میکرد
و سرگارسون ِ شاد و خوب
که حساب ما رو جمع میزد
و جراحِ خوشتراش
که به ما اجازهی خواب میداد
همه مثه ما مرده بودن
وُ مثه ما همون سنگایِ مارو تو دست داشتن وُ
رُوسينهشون همون زخما
ولی ما چراغارو خاموش کرديم
ولی ما ضبط صوتوخاموش کرديم
ولی ما واسهیِ دروغامون
ميزخطابه رو ساختيم
وُ به زندگی ادامه داديم
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه