پنج شعر از امیلی دیکنسون / برگردان : حسین خلیلی

تاریخ ارسال : 15 خرداد 93
بخش : ادبیات جهان
پنج شعر از امیلی دیکنسون
فارسی ِحسین خلیلی
1
تنها شراب تازه مقصر بود - نه چیز دیگری !
من قادرم در دریاچه ی درد غوطه ور شوم
دریاچه ای پر از درد
این عادت من است
اما همینکه آن سکر وحی آمیز لمسم کند_
دیگر پاهای سستم نگه نمی داردم
گیج خوران و مست
نه پارو
ونه لبخند
تنها شراب تازه مقصر بود
نه چیز دیگری.
2
نور را از خاطرم خواهم زدود
قلب!
ما اورا فراموش می کنیم!
تو
و من
امشب!
تو باید از یاد ببری حرارتش را
من
نور را
از خاطرم خواهم زدود.
3
بهشت - چیزی که نمی توانم بدست آورم
بهشت دست نیافتنی ست برایم
سیبی روی درخت
مهیای ناامیدی ِ این میل ِ معلق
که بهشت داده به من
رنگ ، در گردش ابر
فراز سرزمینی ممنوع
آنسوی تپه
باغ ِ سعادت
پیداست پشت خانه
بنفش های آزار دهنده اش
عصرها
طعمه ی پرندهای زود باور
شیفته شده از پافشاری ها یی
که دیروز
رانده بود ما را.
4
می پرسی که چرا دوست دارمت ؟
چرا دوست دارم تورا ؟
زیرا باد
جوابی از علف نمی خواهد
وقتی که می گذرد
تکان خوردنش حتمی ست
زیرا او می داند
و تو نمی دانی
ما نمی دانیم
واین دانش
کفایتمان می کند
نور هر گز نمی پرسد از چشم
چرا پلک بسته ای
داناست بخاطر اوست
که قادر به حرف زدن نیست
بی هیچ دلیلی
و بدون هیچ بحثی
طلوع خورشید
کاملم می کند
زیرا او طلوع خورشید است
من می بینمش!
پس از این رو ست
که دوست دارمت.
5
من از یک زیبایی کمیاب مرده بودم
من از یک زیبایی کمیاب مرده بودم
وفق داده شده با قبری
که زمانی در اتاق مجاورش
مرده از حقیقت
یکی دراز کشیده بود
او به آرامی پرسید - چرا شکست خورده ام ؟
_ برای زیبایی!
تکرار کردم به آرامی
چرا شکست خورده ای ؟
- بخاطر حقیقت!!
او گفت ما همزاد هم بودیم
سپس مثل آشنایان دیرینه یک شب
هم را ملاقات کردیم
ما حرف می زدیم میان اتاقها
تا اینکه
خزه ها به لبهامان رسیدند
و نامهای ما را پوشاندند.
لینک کوتاه : |
