نگاهی به مجموعه حکمت مشاء بهزاد خواجات
آیدا مجیدآبادی

تاریخ ارسال : 4 تیر 94
بخش : اندیشه و نقد
خون و شبنم
تقابل سنت و مدرنیسم در مجموعه ی حکمت مشاء
سروده ی بهزاد خواجات
آیدا مجیدآبادی
با ظهور مدرنیته و به تبع آن اشاعه ی مدرنیسم در قرن نوزدهم، تحولات عظیمی در زندگی بشر و هنر و ادبیات رخ داد. تحولاتی که گرچه رفته رفته موجب پیشرفت تکنولوژی و گسترش مفاهیمی چون آزادی و فردیت گشت، اما در مقابل دیری نپایید که خشم و انزجار سردمداران مدرنیسم، (کسانی چون شارل بودلر) را بر انگیخت. چرا که به قول کارل مارکس: «هر آنچه که سخت و استوار است» با ظهور مدرنیته «دود می شود و به هوا می رود» و باید پذیرفت که هر تحول و زایشی در بطن خود ویرانی هایی را نیز در پی خواهد داشت.
یکی از آثار قابل بررسی در این زمینه، مجموعه شعر « حکمت مشاء » بهزاد خواجات است که در سال 1388 از سوی نشر تکا وارد بازار شد.
به اعتقاد نگارنده، تضاد و تناقض میان سنت و مدرنیته در جای جای این مجموعه موج می زند و در تأیید آن کلیت کتاب نیز دارای فراز و فرود های زبانی، عاطفی، فکری و ... می شود، گویی رها شدگی در مدرنیته شاعر را دچار تشنجهای اکسپرسیونیستی می کند.
جریان سیال ذهن، در هم شکستگی های صرفی و نحوی و نشانه های کلامی که در شعر «یک خبر» دیده می شود نا امیدی و جنگ زدگی انسان مدرن را بدون ناجی و پناه در قرن مرگ و انفجار با طنزی تلخ منعکس می کند::
«از فرط تمدن ترک می خوریم / و راستی / سنگ زمین در ابتدای آفرینش / به سمت که پرتاب شد / ابابیل های شماطه دار» ص13)
پس از اینکه شاعر درک خود را از دنیای مدرن بیان می کند، گویی سعی دارد قدم به قدم تقابل سنت و مدرنیته را موشکافی کند و حتی در اواسط کتاب تلاش می کند تعادلی بین این تضادها و به قول خود: بین «خون و شبنم» برقرار سازد.
شعر «دست می دهیم» که زوال نشانه های گذشته را با تصاویر و نماد پردازی شاعرانه ای به تصویر می کشد، تلاشی چارچوب های گذشته را نیز با رفتار های زبانی مثل «آوردن فعل جمع برای قید هراسان: هراس +ان» تأیید می کند:
«و سیمرغ هراسان / ناگاه به نخل های سوخته خوردند / و آنگاه / شعله شعله خاموشی» (ص23)
با این همه شعر «سپاس» در ادامه مبین این است که گذشته گرایی هنوز هم بسیاری از جلوه های خود را بر زندگی ما گسترده است. شاعر با آوردن خورده روایت ها و تمثیل گونه ها و بهره گیری از بریده های اشعار شاعران گذشته، این گذشته گرایی تقلید وار را به چالش می کشد: «می خواهم حالا که سنگ پاسخ خود را داده است / بروم بر درختهای گرمسیری تن / به گفت و شنود سلامی از دو دریچه ی این قلب رو به رو / که در باران و باد و تابش خورشید همچنان / دریچه مانده اند» (53)
تناقض انسان مدرن وقتی به اوج می رسد که شاعر از یک سو سترونی و بیهودگی گذشته ها را بازگو می کند و از سویی دیگر اعتراف می کند که بدبختی نوع بشر در حال تکرار است و زمان تازگی خاصی برای ما در پی نخواهد داشت: «این ابر خردلی امروز / پیداست که بارانی ندارد / جز همین کلوخ های ریخته در کنار حلاج / که به آسمان رفته اند / تا به نوبتی تازه ببارند» (ص70)
اما خواجات سعی دارد با پناه بردن به عشقی ازلی و یا طبیعت گرایی و یا نوستالژیای کودکی تعادلی بین تناقضهای موجود در مدرنیته و تضاد آن با سنت ایجاد کند: «و می خواست همچنان که با کودکش منچ بازی می کند / از تعادل دو کفه ی خون و شبنم بگوید» (ص133) که تسلی هایی از این دست در صفحات (90 116 124 و 126) نیز قابل تشخیص است.
اما رفته رفته شعر های پایانی از حال و هوای تضاد هایی از این دست خارج می شود و گویی شاعر خود را با تمام ابعاد شعریش در دنیای مدرن رها می سازد. همان برخورد نا متعارف و گاه آشفته با زبان و سیالیت ذهن و تنش آغازین به اشعارش باز می گردد و اخلاقیات کلیشه ای و ارزش هایی چون «عبرت گرفتن» در شعر او به طنز کشیده می شود. (ص59)
لینک کوتاه : |
