نگاهی به رمان شب جاهلان نوشته منصور علیمرادی
مهدی معرف


نگاهی به رمان شب جاهلان نوشته منصور علیمرادی
مهدی معرف
نویسنده : مهدی معرف
تاریخ ارسال :‌ 3 خرداد 98
بخش : اندیشه و نقد


اندر شده لختی به کسوف ‍*‌

نگاهی به رمان شب جاهلان نوشته منصور علیمرادی

مهدی معرف

روایت در رمان شب جاهلان نرم و مات و کدر شروع می شود و دست نویسنده به آرامی  شیشه رو به دنیای رمان را از لکه های شبنم و مه می زداید و افق دید خواننده را وسعت می دهد. منصور علیمرادی می داند چگونه قلم اش را بگرداند که چشمان خواننده بی خواب و سرخ شود.نویسنده از همان ابتدا و آغاز سوار بر مرکب خیال و ذهن مخاطب اش می تازد.
رمان شب جاهلان روایتی ست از سال پنجاه و شش. داوود پا به شهری به نام رودبار در استان کرمان می گذارد. در بدو ورود با جاهلی به نام ناصر آشنا می شود و در خانه او مستاجر می شود. داوود اول به واسطه ناصر و بعد به تنهایی با شهر و مردمان و گروه های سیاسی ای که هر کدام گمان می برند  او گرایش و فعالیت های سیاسی ای نزدیک به گرایش آنها دارد آشنا می شود. آشنایی هایی که خود اتفاقات دیگری را رقم می زند و پیچ و خم روایت را امتداد می دهد.
علیمرادی می داند کجا و کی استراحتی بدهد و چگونه حمله کند که خواننده در این پاگردانی و همراهی جا نماند. توصیفات نویسنده در خلال روایت متنوع و متناسب با فضاست. مثلا توصیف ماه و شب که چندین بار آورده می شود متفاوت و خلاقانه است. این روند شاعرانه و متکثر برتند خوانی و روان خوانی داستان موثر می افتد. برای مثال در صفحه  پنجاه و دو: « ماه از ارتفاعات کافر کوه پایین خزیده بود و روی رودخانه سنگ سفید که از شرق شهر می گذشت برق می انداخت.»
یا صفحه پنجاه و سه:« قرص روشن ماه در گلوی ابری سیاه گیر کرد و برای لحظاتی تاریکی همه جا را گرفت.
یا در صفحه شصت و شش:« اوقات هوا تلخ بود. شیشه آسمان، انگار که گل مالی اش کرده باشند، کدر بود و پر از بهت و بیم.»
یا صفحه شصت و هفت: « میانه ویرانه های شهر قدیم سکه ماه به طور کامل از شکاف ابر بیرون خزید و توی سینی آسمان افتاد.»

مهدی معرف
یا در فصل مرثیه ای برای ماه تلخ!
«ماه
ماه تلخ جنوبی
پایین می آید از پلکان باد
و
در پشت نرده های قرمز باران
در لانه های آواز زارعین سیاه پوست
تلخ می گرید
همچون دخترکان عقد بسته
بر مزار همسران جوانشان.»
در شب جاهلان تاریکی و شب دو عنصر همنشین و بلند و تا به انتها همیار هستند. همچنین ماه که نقطه ای روشن است که شکلی هادی به خود می گیرد. هادی ای که در توصیف ها همگام با لحن و فضا و حس روایت سر و شکل می گیرد و نشان داده می شود. اما در نهایت  و غایت می توان ماه را در سیاهی شب به محاق برد و این یوسف در چاه افتاده را به فراموشی سپرد.
آدم های رمان شب جاهلان هر کدام درگیر چیزی برای فراموشی اند. از مشروب تا حشیش و سیگار و هر چیزی که ذهن شان را از واقعیت دور کند. مستی که از داوود طلب سیگار و بعد مشروب و هر چیزی که به فراموش کردن اش کمک کند می کند، وقتی می بیند داوود چیزی ندارد که به او دهد می گوید پس چرا زنده ای و از او می خواهد خودکشی کند.
شخصیت پردازی در شب جاهلان منسجم است  و با رگ و خون تجسم و پرداخت می شود. شخصیت ها همچون ماهی در رود راوی زنده و پر تپش و لغزان اند. می جهند و بازیگوشانه بالا و پایین می روند. از همان ابتدا گیرایی شخصیت ها در ذهن و چشم مخاطب ورود می کند و تا به انتها کنجکاو و هم نفس نگه اش می دارد. این توانایی نویسنده چندین گام قدرت و نفوذ رمان را ارتقاء می دهد. داوود به عنوان اول شخص از بدو ورود در دل داستان می نشیند و تنهایی و مرموز بودن و بی نظری اش بیش از آن که در شکلی تیپیک و کلیشه ای  خود را معنا کند، جنبه ای انسانی و پویا در شخصیت پردازی به خود می گیرد. ناصر اندرستند هم همپای شخصیت داوود و از همان ابتدا در هیبتی  جاهل و لمپن باورپذیر و رند و قابل قبول است. شخصیتی آشنا و ملموس که می ترسد و ادای شجاعت  را در می آورد. تصویری تعمیم پذیر که در دیگر شخصیت های نشان داده شده و پرداخت شده، مشابه خصوصیات تملق گرا و تفرقه افکن و ضعیف کش اش را می بینیم. ناصر اندرستند هم تمکین قدرت می کند و هم در زورگویی کوتاهی ای ندارد. شمایلی که از دورنمای شخصیت ها و مردم در رمان بدست می آید بخشی از جذابیت رمان است که با قلم نویسنده به خوبی آمیخته شده است و لذت و میل کنجکاوی و روان خوانی را برای خواننده تازه و قبراق نگه می دارد.
 فکر نمی کنم در چشم و از ذهن رمان خوان باریک بین نگذرد که نثر و فرم رمان شب جاهلان به ادبیات و نوشتار عباس معروفی نزدیک است. شکل و ترسیم جغرافیایی و روایت و نگاه به آدم ها ذهن مخاطب را خودآگاه و ناخودآگاه به سمت رمان های عباس معروفی خصوصا سمفونی مردگان می کشاند. فصل هایی از داستان که از نگاه دوم شخص عاشق مریم روایت می شود، شبیه به فصل هایی از سمفونی مردگان است که از زبان روح سرمه روایت می شود. در قابی کلی تر و وسیع تر هم رمان سمفونی مردگان و هم  شب جاهلان را می توان متاثر و متلمذ از خشم و هیاهوی ویلیام فاکنر دانست. از این منظر می توان بخشی از شباهت و نزدیکی این دو رمان به  یکدیگر را هم  توجیه کرد. در شب جاهلان شهری فرضی در کرمان با دقت و صحت و زنده و پویا ساخته می شود. مشابه کاری که فاکنر در ادبیات و رمان هایش انجام داده است. در فرم نیز هر دو رمان مسیر فاکنر را پیش می گیرند. شکست روایت و تداخل شخصیت ها در فصل های مختلف، شیوه ای وام گرفته از سنتی ست که فاکنر به ادبیات حبه کرده است. در شب جاهلان، روایت غیر خطی و پازل گونه است و همپوشانی شخصیت ها با یکدیگر حتی غلیظ تر از سمفونی مردگان دیده می شود.اما در نهایت روایت شب جاهلال چم و خم خود را پیش می گیرد و دریای خود را می جوید. هر فصل همچون عکسی شرحی از وضعیتی در زمانی مشخص را پی می گیرد. این ذهن تماشاگر است که باید قطعات را کنار هم بگذارد و تصویر کلی و یکپارچه از ماجرا و روایت را برای خود بسازد و شرح دهد. با این وجود خط زمانی از هم گسسته نیست و پیوندی مشخص و پیش رونده در سیمای کلی روایت وجود دارد.
نامگذاری فصل ها در تقویت و ترسیم این عکس گونگی و قطعه ای بودن و جدا افتادگی فصل ها از یکدیگر کمک می کند. نام ها به جزئی و یا مطلبی و اتفاقی که در جریان و بطن فصل اتفاق می افتد اشاره دارد و گوشه چشمی از درون اش را نشان می دهد. گاه اما آنچنان غریب که بویی و طعمی از آنچه در پی می آید نمی دهد و در خنثی ترین شکل اش دیده و ظاهر می شود.
 راوی شب جاهلان همچون داوود از دور و با امتناع به اتفاقات سال پنجاه شش نگاه می کند. تلاش گروه های سیاسی و حیله های حکومت و نیروهای امنیتی برای داوود جذبه ای ندارد و او در پی و از عقب معشوق همه چیز را می نگرد و پی می گیرد. تصویری بسیار نزدیک به نگاهی عرفانی و فارغ از دو دنیا. تصویری که حقیقت را در جایی دیگر جستجو می کند و معنا را جز در عشق نمی بیند. این نگاه  گریزان از سیاست، ضربه خورده و مشکوک و با فاصله به سیاست می نگرد. اما همچنان از آن ضربه می خورد و آسیب می  بیند. مارگزیده ای که دو بار گزیده می شود. تکراری که گویا گریزی از آن نیست. چرخه ای که گویی قرار نیست هیچ گاه آن روی خوشش اش را بنمایاند. داوود سیاست گریز شاعر مسلک، خود را در میان آن همه  آدم و دیدگاه های مختلف، به قلندر نزدیک می بیند و در این میان تمجید کسی می گوید که فارغ از هر دو جهان است. شاید این تلخی نگاه داوود به آگاهی از آینده و پیش گویی نویسی نویسنده نیز باز گردد. رویکردی که علیمرادی پیش می گیرد در ادبیات ایران امر غریب و نا آشنایی نیست و این میل سیاست گریز و عاشق پیشه بارها توسط دیگر نویسندگان دنبال شده است. سنتی که در ادبیات کلاسیک و کهن هم نمونه و طرفدار بسیار دارد.
تصویری که رمان از شهر رودبار و منطقه ای از کرمان نشان مان می شود، کامل و درگیر کننده است. تاثیر جغرافیا در رمان بسزا و قابل اتکا است. این بوم گرایی و اتکای نویسنده بر منطقه ای که شناخت و تجربه و مراوده با آن دارد بسیار در سرزندگی داستان موثر بوده است.
گفتگوهای شب جاهلان هم درگیر کننده و جا افتاده و پیش می رود و بخشی از بار پیرنگ و روایت را بر دوش می کشد. چنان که به خوبی در توجیه شخصیت ها خود را سر و شکل می دهد. گفتگو ها در میانه زبان بومی و زبان رسمی در کش و قوس اند. در نهایت اما زبان غالب زبان رسمی ست. از این جهت که داوود به عنوان شخصیت اصلی فردی تهرانی و غیر بومی ست، این وجه غالب زبان رسمی در شهری که لهجه خودش را دارد توجیه پذیر است.
تقریبا تا نزدیک انتهای رمان نگاه به تحولات سیاسی ایران آن دوران سوم شخص و از دور و کمی بدبین است. نویسنده جانب هیچ یک از طرفین را نمی گیرد. نه  به حکومت روی خوش نشان می دهد و نه با گروه های سیاسی همدلی می کند. فضای روایت با وجود آن که در مرکز و نزدیک به جنوب  ایران و منطقه ای گرمسیری می گذرد، زمستانی ست. داوود بی لباس گرم، زمستان داستان را طی می کند. و تنها تن پوش گرم او کاپشن نازکی ست که از ناصر گرفته است. گویی در میان همه گروه ها و افراد، نزدیکی او به جاهلان بیشتر است. شاید به همین دلیل نویسنده اسم کتاب را شب جاهلان گذاشته است. نامی که از میان نام های فصل های رمان انتخاب شده است. فصلی در بر گیرنده مجلس شب نشینی جاهلان که در نهایت به دعوا و چاقو کشی ختم می شود. فصلی که می تواند روح و کلیت ماجرا و روایت رمان را در برگیرد. گویی این همه نزاع های گوناگون سیاسی چیزی جز شب نشینی ای جاهلانه نیست.
در فصول پایانی، روایت ناگهان و سریع تغییر وضعیت می دهد و در فضایی نوآر و تیره و بد بین و پر سوءظن خواننده را می نشاند.
در انتهای رمان سنگینی تغییر وضعیت و ناگهانی بودن آن بر پیکره روایت بزرگ و نا متناسب جلوه می کند. روایتی که از ابتدا باریک بین و مستند نگار و توصیف گر به شهر و آدم ها و وقایع می نگرد، ناگاه و سریع  تغییر لحن و موقعیت می دهد و حجمی از سورال را به رمان تحمیل می کند. قبل از این هم ریتم روایت کمی از ضرب خودش جا مانده بود که کمک کرد این تغییر غلیظ تر و درشت تر منتقل شود.  
مثلا نگاه عاشقانه رمان در انتهای کتاب، نگاهی پر ظن و مشکوک است. عاشق در طول روایت با صبر و با فاصله به معشوق نزدیک و نزدیکتر می شود. اما در انتها، خواننده رفتاری متفاوت از دختر را شاهد است. نویسنده نزدیک نمی شود و توضیح نمی دهد این تفاوت از کجا شکل می گیرد و چرا. و همچنین آشکار نمی سازد روحی که ظاهرا با هدفی مشخص آمده است چرا ناگاه اینگونه در دام می افتد و از روند ماجرا غافل می شود. او که جزییاتی را می داند که دیگران نمی توانند بدانند، چگونه خبر از آسیبی که قرار است ببیند ندارد؟ چرا با قلندر این سو و آن سو می رود؟ چطور از پوشش پلیس در لباس جاهلی آگاه نمی شود؟ این سوال ها در انتهای کتاب چون بادی می پیچد و زوزه می کشد.
 به گمانم علیمرادی رمان را از جایی قطع می کند که  محل رشد و ادامه است. انتهای داستان در واقع بیش از آنکه جمع بندی ای و پایان و انتها نگری ای بر روایت اش باشد، نقیضه ای می شود بر رمان و همچون خودکار قرمز معلمی سخت گیر، خط می زند آنچه را که تا کنون نوشته بوده است.
شاید بتوان گفت که در انتها، نویسنده همگونی و همگرایی طبیعی اش را با کلیت ساختار رمان وا می گذارد. هر چند که در فصل هایی با انتهای سورال روایت پیوند برقرار می شود و تخم هایی از درخت پایانی در مسیر روایت کاشته می شود؛ اما به گمانم این کافی نیست و ناگهانی بودن و هجوم این تغییر به یکپارچگی اثر و ذهنیت خواننده لطمه می زند.
داوود شاعر مسلک و سیاست ستیز، درهرحال قربانی است. او را آنچنان که می خوانند می رانند. همه سعی در جذب اش دارند و ناگاه بر سرش خراب می شوند. او مسیحی است باز مصلوب.
نثر گرم علیمرادی به خوبی فضای سردی را می سازد که رمان می خواهد. بی هیچ اضافه ای و تاکیدی. در این میان شاید اگر نویسنده بیشتر بر خود متن و فضاسازی روایت تکیه می کرد و کمتر بر فرم و آگاهی ادبی ورود می کرد، انتهای رمان از این چیزی که حالا می بینیم گیرا تر و تاثیر گذار تر در می آمد. با این وجود رمان شب جاهلان رمانی خواندنی، پرکشش و موثر است. آنچنان که می تواند بی دغدغه و اما و اگر، طیفی وسیعی از خوانندگان را درگیر کند.
۹۷/۵/۲۰

*لاله چون مریخ اندر شده لختی به کسوف
مصرعی از منوچهری

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :