نگاهی بر زندگی ابراهیم رزم آرا وخوانش شعری از مجموعه اشعارش / محمد زندی


نگاهی بر زندگی ابراهیم رزم آرا وخوانش شعری از مجموعه اشعارش / محمد زندی نویسنده : محمد زندی
تاریخ ارسال :‌ 12 آذر 90
بخش : اندیشه و نقد

 همیشه زود است                 برای مردن

نگاهی بر زندگی ابراهیم رزم آرا

وخوانش شعری از مجموعه اشعارش

محمد زندی

ابراهیم رزم آرا 30 اردیبهشت 1346 در شهر ارومیه به دنیا آمد. فعالیت ادبی اش را در انجمن های ادبی آن شهر آغاز کرد. وی علاوه بر شاعری در حوزه های نمایشنامه نویسی ؛ بازیگری؛ کارگردانی نیز فعالیت داشت. او روزنامه نگاری فعال بود و در حیطه ی نقد دست به قلم بود. از وی مقالات و یادداشتهای منتشر نشده ای باقی مانده که توست همسرش خانم پروانه حسین خانی به دست چاپ سپرده شده است. آخرین مقاله ی نظری اش به نام " به ترکیب های " شعر مهاجرت" می پردازد. وی از بنیانگذاران انجمن شاعران و نویسندگان جوان در ارومیه بود. جایزه ی کارنامه "شعر امروز ایران" را در سال 1380 در بخش شعر روزنه به یادبود گرفت.

رزم آرا در سال 1380 از ارومیه به تهران مهاجرت کرد و در سال 1382 به ترکیه و از آنجا در سال 1385 به ونکوور کانادا رفت. او شاعری مهاجر بود چه به لحاظ مکانی و چه از نظر زبانی. پیش از آنکه از ارومیه به تهران بیاید، دغدغه های فکری خود را در دفتر یادداشتهای روزانه اش چنین می نویسد:"مهاجرت و کار در پایتخت تمام فکرم را مشغول کرده است. آنجا چه خواهم کرد. آیا قادر خواهم بود جایی برای زبان باز کنم؟". در مقاله ای که برای صدمین شماره آرش نوشته، میگوید:"من از همان لحظه ای که نوشتن را آغاز کردم، یک تبعیدی و مهاجر بودم. از حوالی هفت سالگی می نوشتم : نان. می خواندم: نان و معنا می کردم : چوره ک . می نوشتم: آب، می خواندم:آب و معنا می کردم : سو. ذهن چگونه با چنین رابطه ای کنار می آید؟

رزم آرا عاشق همسرش بود. در یادداشت های روزانه اش می نویسد:" پیش از بودن امروز و فردا، بگذار آسوده باشم و ببالم که هنوز عاشقم و عاشقی، این موهبت عظیمی است.(اردیبهشت 83)". در سن سی سالگی اولین تجربه ی حمله ی قلبی بر او عارض می شود و پس از آن با بیماری قلبی اش روزگار می گذراند. در شعری از مجموعه ی "هنوز مرا نیافریده اند" می گوید: "ای قلب ! به ایست/ مثل اسبی سرگشته بر این سینه سم مکوب / آتش گرفته ام / مرگ! مثل آب خوردن چرا مرا/ کنار نمیگذاری". و سرانجام قلب رزم آرا در 28/8/1386 در بیمارستان"رویال کلمبیا" آرام گرفت.

تنها مجموعه شعرش "هنوز مرا نیافریده اند" گزیده ای از شهرهای سال های 80-72 است. شهرها بی نامند؛ شاید از آنجا که به تعبیر خودش " نام آدم را گرم نمی کند". آنچه در مجموعه شعرها به چشم می خورد: بی رویایی ، دریغ آن

چه رفته، روزمره گی، بیهودگی و عشق به سرودن است، در روزهای مشابه و بی پایان زندگی در پایتخت. به سطرهایی پراکنده از شعرهای متفاوت در مجموعه با ذکر صفحه، برای رسیدن به دنیای شاعر می پردازم:

"در پی ترانه ی گمشده ات/ از کدام ایستگاه می آیی؟ (9) من/ مجنون ترین فرهاد را/ بر بلندترین آسمان خراش این پایتخت لعنتی خواهم برد(11) تا بودن با همین بودن/ بیهوده با ستاره هایی که همیشه همان جا(19) دارم تاریک می شوم(21) بانو! آفتاب مرده بود ایکاش (27) زمانه/ زمانه ی بی ناگهانی است/ یعنی هی می چرخیم- دور می زنیم (29) می بینی/ زنده به گور می شویم(32) فرصتی است که بنشینیم و گریه کنیم/ بر قحط سالی رویا(35) خیس شو/ با همین استعاره ی کوچک باران(63) چیز تازه ای برای گفتن ندارم/ امروز دوشنبه است/ و احتمال دارد/ فردا هم دوشنبه باشد(70) بغضی شده ام/ گره خورده در گلوی پایتخت(82)

آنچه در این نوشتار مختصر آمده ادای دینی است به شاعری که با عشق و سرودن زیست.

شعر صفحه های 22و 23 از مجموعه "هنوز مرا نیافریده اند" برای خوانش انتخاب شده است. رزم آرا در این شعر از عنصر زمان و تداخل آن به خوبی بهره جسته است. در آمد و شدهای زمانی و در مکانی که خیابان های بی آغاز و پایان زندگی اند، و عشق در آن له له می زند. وضعیت ماشینیزم پایتخت از آدم ها موجودات بی عاطفه ای ساخته که ارتباط، گفتگو و عشق را به فراموشی سپرده اند. در این شعر ، تنها شاعر است که سخن می گوید و در گیومه با معشوق خود رو در رو حرف می زند، بی آنکه پاسخی بشنود. وضعیت ماشینیزم است نه مدرن؛ چراکه "فرهاد" با یک جفت کتانی چینی خیابانهای پایتخت را گز می کند. نا امیدی و تداوم آن در هربند شعر، بند بند ذهن مخاطب را به چالش می کشد. متنی که میل تنزل دارد، متن زندگی و نگاه بی روح آدم های مانکن گونه است. شاعر چه می تواند بکند، وقتی که این متن میل تنزل دارد.

شعر حرکتی از حال به گذشته و باز به حال دارد؛ و "حالا" در ادامه ی خود به روزمره گی می رسد. "کارم به کجا رسیده می بینی". مخاطب همه هستند و هیچ کس؛ انگار واگویه ای از شکایت حال است به خویش.

" کارم به کجا رسیده می بینی/ تنها چیزی از گذشته های خیلی دور...". سه نقطه در پایان سطر دوم مخاطب را به دور می برد؛ به خیلی دور که جز نقطه چیزی دیده نمی شود و فاصله های تهی میان هر نقطه. در بند پایانی می خوانیم: "کارش به کجا رسیده می بینی/ یک جفت کتانی چینی/ و هر روز خدا..." تکرار می شود؛ رو به آینده ای نا معلوم.

" نام که آدم را گرم نمی کند". می گویند از آدمی جز نام چیزی نمی ماند. نامی که "ابراهیم" است. حتی اگر داستان ابراهیم در آتش را تداعی کند، آدم را گرم نمی کند."گیرم آتشکده باشد یا ابراهیم" . شاعر نمی گوید آتش، بلکه می گوید آتشکده؛ و آنچه از آتشکده در ذهن تداعی می شود: مکانی ویران، سرد و خاموش است. در روایت ابراهیم

در آتش ، عنصر برجسته عشق و اعتماد به معشوق است که عاشق را در دل آتش می افکند. اما آتش در این شعر به سرد گراییده و آتشکده خاموش است؛ از عشق هم چیزی جز گذشته های دور نمانده.

"این لعنت خدایان است" که" خیابان ها پر از مانکن است/ که یکجور می چرخند   یکجور حرف می زنند    و یکجور خط چشم ...". آدمهایی که از عنصر عشق تهی اند، بدل به مانکن های بی روح شده اند در وضعیت همسان و نا امید کننده .

عاشقی که پیش از این با "یک جفت کتانی چینی/ ویک ماه گز کردن خیابان ها/ کار عاشقی بالا گرفت" حالا" کارش به کجا رسیده می بینی/ یک جفت کتانی چینی/و هر روز خدا..." با آدمهایی که یک جور حرف میزنند و افق دیدشان خطی است، با زندگی چرخ وار و یکنواخت.

آنجا که شاعر با معشوقش گفتگو می کند چنان درمانده از چرخ روزگار است که برای برخاستن دستهای معشوق را می طلبد و برای هوشیاری و فرار از خواب کسالت، زمزمه های عشق را می خواهد.

"- چه کنم    این متن میل تنزل دارد –". نه تنها متن که رابطه ی عاشق با معشوق نز در حال فروکش کردن است:"کلمه ها فرسوده اند/ ورابطه من با تو   دهان زبان را کج می کند". وقتی آدمها یک جور حرف بزنند، کلمه ها پتانسیل معنایی شان را از دست می دهند، بی جان می شوند و با کلمه های فرسوده رابطه ها به کج فهمی ختم می شوند. شاعر در پی بالا بردن حس اعتماد در معشوق است؛ می خواهد که او را باور کند. چرا که رابطه ی میان آن ها دچار تشویش شده است:"بگویم برای تو را یافتن/تمام کوچه پس کوچه های زمین را/ گز کرده ام خوب است؟". او می خواهد معشوقش را به هر طریقی که شده نگه دارد. چراکه می خواهد عشق را زنده نگه دارد:"عشق در همین خیابان های پایتخت لعنتی/له له می زند". در خیابان های پر از مانکن، با کلمه های فرسوده و ارتباطی که قطع شده است. منفرد شدن آدم ها در اجرای زیبای این سطر می بینیم:"یکجور می چرخند   یکجور حرف می زنند   یکجور خط چشم ...". دوست داشتن و عشق ورزیدن بی معناست:"عشق له له میزند"/"کارش به کجا رسیده می بینی"/"وحالا..."/" بیچاره فرهاد"/" و هر روز خدا...".

 

 

کارم به کجا رسیده می بینی

تنها چیزی که از گذشته های خیلی دور ...

نام که آدم را گرم نمی کند

گیرم آتشکده باشد یا ابراهیم

 

این لعنت خدایان است

وقتی یک جفت کتانی چینی

ویک ماه گز کردن خیابان ها

کار عاشقی بالا می گرفت و حالا ...

 

خیابان ها پر از مانکن است

که یک جور می چرخند   یکجور حرف می زنند    ویکجور خط چشم ...

 

چشم!    یادم رفته بود

"برای نشستن مشکلی ندارم

بلند شدنم اما    دستهای تو را می طلبد

برای خواب، خستگی امانم نمی دهد و یا یک قرص ...

بیداری اما   زمزمه های تو را می خواهد"

- چه کنم    این متن میل به تنزل دارد-

 

"کلمه ها فرسوده اند

و رابطه ی من با تو    دهان زبان را کج می کند

بگویم برای تو را یافتن

تمام کوچه پس کوچه های زمین را

گز کرده ام خوب است؟"

 

عشق در خیابان های همین پایتخت لعنتی

                                                                له له می زند

 

و بیچاره فرهاد

کارش به کجا رسیده می بینی

یک جفت کتانی چینی

                                و هر روز خدا ...

این لعنت خدایان است

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : ع فرزانه راد - آدرس اینترنتی : http://

هنوزبهاراست وبادنوروزي اميدميكارد.كجايي توكجايي ابراهيم راسلام گوييي وپروانه رادرود. كسي درغربت منتظراست !چگونه تورادرپياده روشهرغم زده هاپيداكنم.

ارسال شده توسط : عباس فرزانه راد - آدرس اینترنتی : http://

گفته بودم نسرایم هرگز
قصه دل نگشایم دیگرمگرآنجاکه نشانی زبهاران بینم¥
فرزانه زنده است
پروانه زنده است

ارسال شده توسط : ع فرزانه راد - آدرس اینترنتی : http://

آی شعرآدمستان تجملیست برای خیال پروانه ها
که خودرابی مهابابه شعله های آتش میزنند...
تقدیم به کوچ پروانه ها ...

ارسال شده توسط : ع فرزانه راد - آدرس اینترنتی : http://

آیاکسی هست ازکوچ پروانه وابراهیم خبری بیاورد...
شعرگل یخ توپیاده روآواره است...خیابان نرفته تازخمی شود...

ارسال شده توسط : بهمن قره داغي - آدرس اینترنتی : http://www.vashanshear.blogfa.com/

اسخوان بندي شعر زرم ارا در من هميشه ستودني بوده و هست . كاشكي اورا يك دهه ديگر مجال بودن بود . كاش....اي كاش....

ارسال شده توسط : حقیر - آدرس اینترنتی : http://noor-khoda.blogfa .com

رزم آرای عزیز هنوزم زنده ای ودر دلهای ما جا داری.چراکه رزم آراها هنوز می نویسند بیادتو.آسوده باش آنچه سرودی وآنچه خلق کردی هنوزخیلی هارااز خواب بیدار میکند.

ارسال شده توسط : پروانه حسین خانی - آدرس اینترنتی : http://

سپاس آقای زندی عزیز، سپاس


ارسال شده توسط : hossein arezu - آدرس اینترنتی : http://h-arezoo.blogfa.com

yasha.sag ol.selamet yasha