ناصرخسرو؛ پدر معنوی احمد کسروی
کاظم هاشمی


ناصرخسرو؛ پدر معنوی احمد کسروی
کاظم هاشمی نویسنده : کاظم هاشمی
تاریخ ارسال :‌ 3 اسفند 95
بخش : اندیشه و نقد

ناصرخسرو؛ پدر معنوی احمد کسروی
- کاظم هاشمی :


شاید عجیب به نظر برسد اما وقتی آثار و زندگی ناصرخسرو و احمد کسروی را بررسی می¬کنیم می¬بینیم که این دو از ابعادی شبیه هم هستند. به عبارت دقیق¬تر احمد کسروی به همان سبک و سیاق رفتار می¬کند که ناصرخسرو؛ گویی ناصرخسرو تولدی دیگر یافته است و در احمد کسروی متبلور شده است. در واقع پربیراه نیست اگر بگوییم ناصرخسرو پدر معنوی احمد کسروی است و کسروی، وی را الگوی خود قرار داده است. کسروی با آثار ناصرخسرو آشنا بوده؛ به طوری که از سفرنامۀ وی به عنوان یکی از نثرهای خوب یاد می¬کند. محمدعلی همایون کاتوزیان تنها کسی است که به این نکته اشاره کرده است. وی در مقالۀ «کسروی و ادبیات» در چند سطر به این موضوع پرداخته است. ما در اینجا سعی می¬کنیم به صورت کوتاه به چند مورد از این تشابهات اشاره کنیم.
1- انتقاد و اعتراض: شاید مهم¬ترین ویژگی ناصرخسرو و احمد کسروی همین تفکر انتقادی باشد. هر دو به غایت از اوضاع روزگار خود ناراضی هستند و از زمین و زمان انتقاد می¬کنند. جالب-تر اینکه هیچ یک سر سازش ندارند. هیچ کس از تیغ انتقاد آنان در امان نیست. تنها نارضایتی آنان را راضی می¬کند. هر دو به شدت عصبی هستند. لحنی پرخاشگر و تند دارند. در همه چیز و همه کس «به سوءظن می¬نگرند». به تمامی با ساختار جامعه مخالف¬اند؛ اوضاع اجتماعی و فرهنگی و سیاسی را برنمی¬تابند؛ در نتیجه دشمن¬تراش خوبی هستند. انتقاد آنان از تمام اقشار جامعه باعث شد تا از هر قشری دشمن داشته باشند و مورد آزار و اذیت قرار بگیرند. با این همه هرگز از آمال خود نکشیدند؛ یکی آوارۀ یمگان شد و دیگری در دادگستری جان باخت.
2- تحول درونی: ناصرخسرو بر اثر خوابی که می¬بیند متحول می¬شود و از آن پس زندگی گذشتۀ خود را رها می¬کند و به انسانی دیگر بدل می¬شود. ناصرخسرو بعد از آن خواب به فرقۀ اسماعیلیه می¬پیوندد، لقب «حجت» را برای خود برمی¬گزیند و به تبلیغ اسماعیلیه می¬پردازد. احمد کسروی هم تقریبا چنین مرحله¬ای را پشت سر می¬گذارد. کسروی هم به برخی دگرگونی¬ها در حال خود اشاره می¬کند. این دگرگونی¬ها باعث می¬شود تا بدین نتیجه برسد که نیرویی او را برمی¬انگیزد تا در راه جهان به کوشش¬هایی بپردازد. «در سال 1307 که از عدلیه بیرون آمده بودم یک دگرگونی در حال خود می¬یافتم، از مردم می¬رمیدم و تنهایی را بهتر می¬شماردم، کمتر سخن گفته، دوست می-داشتم همیشه به اندیشه پردازم در همان روزها سفری به گیلان کردم، چند سال پیش از آن سفری به مازندران کرده و در فیروزکوه تا ساری چهار روز راه را پیموده، بهار مازندران را دیده، تماشای بیشه و جنگل بسیار کرده بودم، ولی این بار بیمناک¬های سبز و خرم جنگل¬ها سخت در من هنایید و آن حالی را که می¬داشتم فزون¬تر گردانید... چون از گیلان بازگشتم فشار آن حال بیشتر شده ناآسوده-ام می¬گردانید... از همان زمان¬ها بود که از گوشت پرهیز جستم که نه تنها نمی¬توانستم خوردن، نمی-توانستم بویش شنیدن... سرانجام به این هوده رسیدم که نیرویی مرا برمی¬انگیزد که در راه جهان به کوشش¬هایی پردازم... از این سو می¬دیدم پرده از جلو بینش من برداشته شده و اکنون چیزهایی درمی¬یابم که در پیشتر نتوانستمی دریافت... این بود راز آن که می¬گویم: من به این راه با خواست خدا برخاستم و با راهنمایی¬های او پیش آمدم. خدا پرده از جلو بینش من برداشت». شرح این ماجرا در گزارش یکم آذر 1322 آمده است. علاقه¬مندان می¬توانند به آنجا رجوع کنند. کسروی لقب «راهنما» را برای خود برمی¬گزیند و اندیشه¬های خود را در دو مجلۀ پیمان و پرچم منتشر می¬کند. همانگونه که می¬بینیم کسروی همان مسیری را طی می¬کند که ناصرخسرو قرن¬ها پیش طی کرده است. حتی لقبی را انتخاب می¬کند که به لحاظ معنایی نزدیکی بسیاری با لقب ناصرخسرو یعنی «حجت» دارد. حتی با کمی مسامحه می¬توان گفت که همان لقب ناصر خسرو را انتخاب کرده است تنها لفظ را تغییر داده است.
3- خردگرایی: هم ناصرخسرو و هم احمد کسروی هر دو به شدت خردگرا هستند. هر دو معیار سنجش نیک و بد را خرد می¬دانند و معتقدند که در همۀ کارها باید جانب خرد را در نظر داشت. از نظر آنها خرد شناسانندۀ نیک و بد است و هر چیزی که با خرد نسازد باطل است. ناصرخسرو و کسروی هر دو متفکرند. و ابزار متفکر خرد است. ناصرخسرو ذهن علمی دارد. او در بیان مقاصد خود تحت تأثیر منطقیان قرار دارد. سخنانش با ادلۀ منطقی همراه است و هیجانات شاعرانه و خیالات باریک در شعرش کم است. احمد کسروی هم به تمامی یک خردگراست. او همه چیز را با معیار خرد می¬سنجد و معتقد است که خرد شناسانندۀ خوب و بد از هم است. کسروی مهم¬ترین عنصر دین را خردپذیری آن می¬داند و معتقد است که راهنمای دین خرد است و هر آنچه با خرد نسازد نباید در دین باشد. کمتر کتابی است که در آن کسروی به نقش خرد اشاره نکند. در واقع کسروی خردگرایی را مرکز ثقل اندیشه¬های خود قرار می¬دهد و هرچیزی را که با خرد سازگار نباشد باطل و خرافی قلمداد می¬کند. حتی در این باره کتابی مستقل به نام «در پیرامون خرد» می-نویسد. به نظر می¬رسد کسروی این خردگرایی را از عصر روشنگری به ارث برده است و تحت تأثیر متفکران عصر روشنگری به خردگرایی روی آورده است.
4- جبرستیزی: ناصرخسرو از آن دسته از شاعرانی است که قائل به اختیار است و چندان میانه-ای با جبرگرایی ندارد. به عبارت دیگر ممکن است ابیاتی را در رابطه با جبرگرایی در دیوان ناصرخسرو پیدا کنیم اما اگر کلیت را در نظر بگیریم ناصرخسرو را شاعری معتقد به اختیار می¬یابیم. کمتر کسی هست که قصیدۀ معروف «نکوهش مکن چرخ نیلوفری را» نشنیده یا نخوانده باشد. به نظر می¬رسد گرایش ناصرخسرو به اسماعیلیه و دور ماندن از اندیشه¬های مذهب اشعری در این نوع نگرش بی¬تأثیر نبوده است. با شکست معتزله و ظهور و شیوع مذهب اشعری در اوایل قرن پنجم بسیاری از شاعران در قرون بعد به این مذهب گرایش پیدا می¬کنند و به جبرگرایی روی می¬آورند. همان طور که می¬دانیم اکثر عرفا اشعری مذهب هستند و در واقع بسیاری از سخنان عرفا همان اصول و فروع مذهب اشعری است. در رابطه با احمد کسروی هم باید بگوییم که او معتقد به اختیار انسان است و اصلا جبرگرایی را برنمی¬تابد. کسروی معتقد است سرنوشت هر کسی دست خود اوست و بدبختی یا خوشبختی کسی بر پیشانی او نوشته نشده است. در واقع یکی از ابعاد دشمنی کسروی با عرفا و شاعران کلاسیک و در رأس آنها حافظ همین جبرگرایی آنهاست. در مورد جبرگرایی حافظ در کتاب «حافظ چه می¬گوید» می¬نویسد: «هنگامی که شاعر از جبریگری سخن می¬راند چنان تندی از خود نشان می¬دهد که تو گویی ارث پدرش را از مردم می¬خواهد». کسروی می¬گوید این جبرگرایی جامعه را به سوی رخوت و خمودگی می¬برد. از نظر او جبرگرایی باعث می-شود مردم از تلاش و کوشش دست بردارند و برای آبادانی و بهبود زندگی و اوضاع جامعۀ خود تلاش نکنند. کسروی معتقد است یکی از عوامل عقب ماندگی ایرانیان همین جبرگرایی آنان است. از نظر او شاعران سهم بسزایی در ترویج جبرگرایی در جامعه داشته¬اند.
5- دعوی اصلاحات: اگرچه ناصرخسرو تفکر اسماعیلیه را تبلیغ می¬کند و خود در پیدایش این اندیشه¬ها نقشی ندارد و فقط مبلغ آن است اما مدعی است که راه رستگاری از اندیشه¬هایی که او تبلیغ می¬کند می¬گذرد. ناصرخسرو به مانند مصلح اجتماعی عمل می¬کند و همگان را به پذیرفتن اندیشه¬های خود دعوت می¬کند و معتقد است که روشنایی و سعادت در گرو پذیرش تفکرات اسماعیله است و به شدت هم در این راه پا سفت کرده است. ناصرخسرو با وجود آزار و اذیت¬هایی که در این راه می¬بیند هرگز از آرمان خود دست برنمی¬دارد و به تبلیغ اسماعیلیه ادامه می¬دهد. او در آثار منثور خود به توضیح مباحث مذهب اسماعیلی می¬پردازد و به پرسش¬های مختلف در این باره جواب می¬دهد. احمد کسروی هم به مانند ناصرخسرو مدعی است که راه رستگاری از اندیشه¬های او می¬گذرد. کسروی صریحاً اعلام می¬کند که «با گمراهی¬ها خواهیم رزمید». او معتقد است که هم دردها را شناخته و هم درمان را می¬داند. از نظر او هر کس که از اندیشه¬های او پیروی کند رستگار خواهد شد. در کتاب «راه رستگاری» می¬نویسد: «اگر پای رشك و بیمار دلی در میان نیست شما باید خرسند باشید كه پس از هزارها سال پرده از روی گمراهی¬ها می‌افتد و شرق از یك رشته آلودگی¬ها رها می‌گردد و از اینكه ما به چنین كاری برخاسته‌ایم سپاس گزارید و به یاری ما كوشید.» و در کتاب «دادگاه» نیز می¬نویسد: «ما که در برابر صد گونه گمراهی و نادانی ایستاده¬ایم، ما که می¬خواهیم به بدبختی¬های هزارسالۀ کشور چاره کنیم، ما که روشن¬ترین راه سیاست را برای این کشور پیش گرفته¬ایم، ما که سخنانی می¬گوییم که در سراسر جهان والاترین سخنان است، ما که در برابر مادیگری ایستاده با دلیل¬های بسیار استوار پاسخ می¬دهیم، ما که برای نخست بار ناسازگاری را که در میان دانش¬ها با خداشناسی و دینداری می¬بوده از میان برداشته¬ایم، ما که ساده¬ترین چاره را برای گرفتاری-های جهان نشان می¬دهیم.» کسروی هم سرنوشتی مشابه ناصرخسرو پیدا می¬کند او نیز مورد آزار و اذیت قرار می¬گیرد اما هرگز از آرمان¬های خود دست برنمی¬دارد. تفاوت کسروی و ناصرخسرو در این است که ناصرخسرو مبلغ است یعنی اندیشه¬های دیگران را تبلیغ می¬کند و خود تولید کننده نیست اما احمد کسروی تولید کننده است؛ یعنی آموزه¬های کسروی زاییده تفکر خود اوست. اگرچه کسروی تحت تأثیر اندیشه¬های آخوندزاده و آقاخان کرمانی و طالبوف و دیگر روشنفکران پیش از خود و حتی روشنفکران عصر روشنگری بوده اما به تمامی مبلغ اندیشه¬های آنان نیست بلکه با دخل و تصرف در آنها توانسته در بسیاری موارد مبتکر و خلاق باشد و در اینجاست که کسروی تبدیل به کسرویسم می¬شود و یکی از جریان¬های فکری دورۀ معاصر شکل می¬گیرد. ناگفته نماند که کسروی خود منکر تاثیرپذیری از آقاخان کرمانی و دیگران است.
7- شعر و شاعری: نظرات ناصرخسرو و کسروی در حوزۀ شعر تا حدودی به هم نزدیک است. هر دو برای شعر نوعی کارکرد اجتماعی قائل¬اند. اشعار ناصرخسرو مشتمل بر مواعظ و حکم است و غزل و مضامین شاد چندان در شعر او به چشم نمی¬خورد. شعر او بیشتر با حقایق عقلی و معتقدات دینی سر و کار دارد.  در واقع او برای شعر هدف خاصی در نظر می¬گیرد و آن پرداختن به معتقدات دینی و فلسفی و مواعظ و حکم است. ناصرخسرو لفظ دری را در پای خوکان نمی¬ریزد. کسروی هم معتقد است که «شعر سخن است و سخن باید از روی نیاز باشد» از نظر او شعر باید به اجتماع و مسائل مربوط به آن بپردازد و باعث پیشرفت جامعه شود. در واقع کسروی همه چیز را با خرد می¬سنجد؛ از نظر او هر چیزی که با خرد نسازد یاوه است حتی شعر. کسروی معتقد است آموزه¬های شاعران گذشته باعث واپسگرایی جامعه شده و جامعه را به سوی رخوت و خمودگی کشانده است. کسروی به بزرگان ادبیات فارسی می¬تازد و می¬گوید آنان با آموزه¬های زهرآلودی که در مغز داشته باعث عقب ماندگی جامعه شده¬اند. از نظر کسروی، حافظ و سعدی و مولوی و خیام جبریگری و باده¬پرستی و صوفیگری را تبلیغ می¬کنند و بدین ترتیب جامعه را به سوی رخوت و خمودگی می¬کشانند. با این همه کسروی پاس فردوسی را نگه می¬داشت و معتقد بود که او مانند بقیه یاوه¬سرایی نکرده است. او همچنین از صابر و عارف با احترام یاد می¬کرد. ناگفته نماند که این سخنان تازگی ندارد و قبل از کسروی هم در آثار طالبوف و مراغه¬ای و آقاخان کرمانی و دیگران به این سخنان برمی¬خوریم. نکته¬ای که باید بدان توجه داشت این است که در نقد اندیشه¬های کسروی نباید فضای آن دوران را از نظر دور داشت؛ فضایی که همه جا سخن از مشروطه و تجدد بود. همانگونه که اشاره کردیم ناصرخسرو و کسروی برای شعر کارکرد اجتماعی قائل¬اند. به عبارت دیگر ناصرخسرو و کسروی طرفدار «هنر برای اجتماع» هستند و خارج از این چارچوب را برنمی¬تابند. از نظر آنان رسالت شاعر باید این باشد که شعرش را در خدمت مردم و بیان مسائل و مشکلات اجتماعی قرار دهد.
8) انحصارگرایی: ناصرخسرو ایدوئولوژیک¬ترین شاعر زبان فارسی است. به هر اندازه که مولوی یک کثرات¬گراست و معتقد است که حقیقت، نام¬های مختلفی گرفته است، ناصرخسرو یک انحصارگراست و اعتقاد دارد که حقیقت در نزد اوست و در آموزه¬های او. از نظر ناصرخسرو هر کس از آموزه¬های او پیروی کند رستگار خواهد شد. کسروی نیز معتقد است که راه نجات جهان و رسیدن به رستگاری فقط و فقط از اندیشه¬های او می¬گذرد. کسروی  اندیشه¬های خود را جهان¬شمول می¬داند و مدعی است که اگر جهانیان آموزه¬های او را به کار بندند رستگار می¬شوند. او کتاب¬هایی مثل «پیام من به شرق» و «پیام به دانشمندان اوپا و آمریکا» می¬نویسد و جهان را به پیروی از اندیشه-های خود فرامی¬خواند. کسروی و ناصرخسرو هر دو به شدت انحصارگرا هستند و اصلا پلورالیسم را برنمی¬تابند. کسروی همگان را به «پاکدینی» دعوت می¬کند و ناصرخسرو به فرقۀ اسماعیلیه و هرگز از اندیشه¬های خود برنمی¬گردند. از نظر آنان تمام ایدوئولوژی¬های موجود بر خطا هستند و تنها راه رسیدن به سعادت و نیکی پیروی از اندیشه¬های آن¬هاست.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :