غزلی از محمد حیدری


غزلی از محمد حیدری نویسنده : محمد حیدری
تاریخ ارسال :‌ 6 بهمن 90
بخش : قوالب کلاسیک

شب بود و در بند سیاهی مانده بودیم
در برزخ گنگ دو راهی مانده بودیم
چشمان ما را قاب شب محدود میکرد
آواره در متن تباهی مانده بودیم
بی سایه،بی فریاد ، بی نجوای ، خاموش
حتی بدون اشک و آهی مانده بودیم
در انتظار گاه فرصت سوز رفتن
محو تماشای پگاهی مانده بودیم
در پنجه های محکم هاشور و دیوار
عمری به جرم بیگناهی مانده بودیم
برشانه های باد لرزان تکیه کردیم
ای کاشکی در بی پناهی مانده بودیم

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :