" عکاسی و ادبیات" مقاله ای از "مگنوس بره مر " ترجمه : رباب محب
تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : ادبیات جهان
عکس رازی است از یک راز. راز هر چه گویاتر، دانشِ ما از آن کمتر.
در طولِ تاریخ عکاسی عکاسانِ بیشماری کوشیدهاند تا عکس و زبان عکس را با کمکِ واژه تعریف و تفسیر کنند. داینه آربو یکی از این عکاسان است. نتیجهیِ اغلبِ مطالبِ منتشر شده در اینباره یکی است: عکاسی ذاتأ پارادوکسال است. عکسها همه چیز و هیچ چیز را نشان میدهند، یک لحظه را ثبت میکنند، اما در عینِ حال آشنائی را درچشمِ بینده بیگانه میکنند. واقعیت در یک و همان لحظه هم به تصویر کشیده میشود، هم از دست میرود.
ادبیات و برداشتِ نویسندگان ازعکسها و تصاویر بخشِ ویژه ای از تاریخِ عکاسی را به خود اختصاص میدهد. بخشی که به خواننده امکانِ درک بهتر از عکسها و زبانِ عکسها را میدهد. بنا به دو اثر تازه به چاپ رسیده آگوست استریند برگ و فرانس کافکا دو تن از نویسندگانی هستند که شیفتهیِ هنر عکاسی بودند. آنها آزادانه وُ آگاهانه پایِ هنرعکاسی را به دنیایِ ادبیات کشاندند: کتاب اول «کافکا و هنرعکاسی» تز دکترایِ ادیبِ آلمانی کارولین داترلینگر،دانشگاهِ آکسفورد در 280 صفحه و کتاب دوم « اگوست استریند برگ و هنرهایِ تجسمی عصرِ او» تزِ دکترایِ ورِنی هاکن یوس دانشگاه استکهلم در 250 صفحه.
طبق این دو کتاب استریند برگ و فرانس کافکا به هنرهایِ تجسمی و بُعدِ پارادکسالِ آن توجه وافری داشته و از آن به عنوان ابزاری در حیطهیِ ادبیاتِ مدرن زمانشان استفاده کردهاند. اما اینجا ناگفته نماند که هاکن یوس و داترلینگر در تحقیقاتِ خود از دو شیوهیِ کاملا متفاوت بهره جستهاند و خواندن همزمانِ این دو کتاب به ما کمک میکند تا با این دو متدِ تحقیقیِ و برخورد محققان با ادبیات و رابطهیِ آن با هنرهایِ تجسمی و عکاسی بهتر آشنا شویم.
کارولین داترلینگربرآن است تا نگاهِ کافکا را به هنر عکاسی شکافته و دریابد. از این نقطه نظر است که او به سراغِ یاداشتهای روزانهیِ و نامههای کافکا که حاویِ عکسها و تصاویرِ متعددی است، میرود و تعریف و برداشتِ او را از عکس بررسی میکند. شکی نیست که داترلینگراز رومانها و داستانهای نیز کافکا غافل نمیماند. در مقدمهیِ رومانِ «آمریکا» کارل روسمان به بندرِ نیو یورک وارد میشود، شهر و قارهی تازهای را میبیند و به شرحِ جزء به جزء مکانها یِ آن میپردازد. قارهای که کافکا هرگز ندیده بود. مأخذ و منبعِ نوشتههای کافکا عکسها و بنا به گفتهای کتابِ عکسهای آمریکا Heute und morgen
اثرآرتور هولیتزچر (1912) است.
به نظرداترلینگرعلاقه و دلبستگیِ کافکا به این عکسها خود را در تجاربِ روسمان در قارهیِ نو نشان میدهد. وقتی قایق می خواهد در ساحل لنگر بیندازد، الههیِ آزادی " همچون خورشیِدِ درخشان، ناگهان درخشندهتر میشود" – دقیقأ مثلِ یک لحظه در دوربین. لحظهای فوری که همه چیز را چشمی میکند، اما وارونه و با ماهیتی دیگر. در چشمِ روسمان الههیِ آزادی مشعلی در دست ندارد، بلکه شمشیری در دست دارد از غلاف بیرون کشیده: " به شیوهای نو و دیدنی". واینجا ست که داترلینگر از خود میپرسد هنر عکاسی چگونه بر قلمِ کافکا تأثیر گذاشته است؟
داترلینگر با رجوعِ مکرر به نوشتههایِ کافکا دربارهیِ عکسهائی که او را برانگیخته است، مینویسد: برداشتِ کافکا از عکس ها نمایشِ "شکاف میانِ جوهر و نمایش، میان سطح و عمق، نزدیکی و فاصله" است. نوشتن از لحظههایِ به تصویر آمده یک شیوهیِ برخورد است با تردیدهایِ آشنا و تزلزلهائی که میانِ هست و نیست وجود دارد، میانِ موجودیتِ فرضی عکس و قدرتِ تغییر دادنِ ماهیتِ اشیاء و تصاویر. به عقیدهیِ داترلینگر کافکا به خوبی این دوگانهگی را به نمایش گذاشته و تشریح و تفسیرمیکند.
در دههیِ سی فیلسوفان آلمانی چون والتر بنجامین، تئودور آدورنو و سیگفرید کراکاوِر به توجه و علاقهیِ کافکا به هنر عکاسی کمابیش پرداخته اند. بطورِ مثال به نظرِ کراکاوِر میانِ قلمِ کافکا و عکسهای اوتشابهِ عمیقی هست. هر دو واقعیتی را تکه تکه میکنند بدوناین که اجزاء تکه شده را دوباره به هم وصل کنند. کراکاوِر در مقالهای این خصوصیتِ کافکا را به "تعلیقِ رابطههای مرسوم و معمول میانِ عناصرِ طبیعی" مینامد. به عقیدهِی داترلینگر کافکا با مطالعهیِ عکسهایِ خود از منتقدانِ خود پیشی گرفته است. و والتر بنجامین ما را به متونی رجوع میدهد که از علاقهیِ کافکا به عکسهایِ دورانِ کودکیاش میگوید. به عبارتِ دیگر عکسهای کودکی و پرترههای کافکا نه تنها موردِ توجه پژوهشگران قرار گرفته بلکه کافکا خود بیش از هر کسِ دیگر به آنها پرداخته است. پرتره اگر نتواند به وضوح یا بطور ضمنی حرف بزند، پیامدی جز دگردیسی نگاهِ بیننده ندارد. آنگاه پرتره نوعی نمایش است از قدرتِ بینام بر فردی که هستهیِ قلمِ کافکا میشود.
بخشی از مطالعاتِ داترلینگر به نامههای کافکا به نامزدش فلیسه باوِر و عکسهائی است که آنها به هم ردو بدل کردهاند. به نظرِ داترلینگر نگاه کافکا به این عکسها حسودانه و فتیشیستی است: احساس ضعف مقابلِ عکسها، با نگاهیِ که به دنبالِ جرم میگردد و میشود رومانِ « فرایند». بطور خلاصه داترلینگر هر تصویری انتخاب کند نتیجه همان است که پیشتر آمد: هرچه کافکا بیشتر عکسها را بشکافد، عکسها مرموزتر میشوند و تصاویر هنگامِ نشان دادنِ واقعیت، واقعیت را از دست میدهند.
نگاهِ استریند برگ به عکس و هنر عکاسی نزدِ انسان امروزی آشناتر است. سال 1963 پر هِمینگسون کتابِ « استریند برگِ عکاس» را منتشر کرد. در گوشههائی از کتاب نویسنده به خاصییت فیلمی آثار استریند برگ و بخصوص آثارِ دراماتیکِ او پرداخته است، بخشی که موردِ توجه ورِنی هاکن یوس قرار گرفته. هاکن یوس کتاب« استریند برگِ عکاس» را به نقد کشیده و معتقد است که تلقیِ نویسنده از استریند برگ تنها یک سادهانگاری از متونِ استریند برگ است. به نظراو آثار بر جای مانده از استریند برگ نمانیدهیِ میزانِ آشنائیِ او از تکنیک و هنر عکاسی و هنرهای تجسمی - چشمی است و از اینروی است که میتوان کتابهای او را در پرتوِ هنرِ فیلم و نمایش خواند. در این راستا هاکن یوس از چهار زاویه به کارهایِ استریند برگ می پردازد: بازتاباندن فیلم اسلاید بر پرده، پاناروما، عکاسی و تولید عکس و تصاویر. طبعأ مجاورتهایِ زبانیِ چون نقش وُ بازیِ سایهها، مجلاتِ مصور، مصاحبه هایِ تصویری و از این قبیل نیز درونِ این قالب جای می گیرد. سالِ 1896 اگوست استریند برگ در مقالهیِ « نورپردازی و عکاسی» مینویسد: " عکاسی به عنوانِ آزمونی وابسته به علم اکنون به یک بازی مبدل شده، و به همان اندازه نیز به یک راز". بدین لحاظ برخوردِ استریند برگ با تکنیک و هنر عکاسی و هنرهایِ تجسمی بسیار عملیتر از برخورد کافکا با این هنر هاست. استریند برگ برآن بود تا آثارخود را مصور کند. یکی از آثار مصور او « روستائیانِ فرانسوی » 1886است که با شکست روبهرو شد. اما او به مرور زمان و با نشرِ سری کتابهایِ « یک کتاب آبی» (1906- 1908) در این زمینه موفقیتهائی کسب کرد. اوهمچنین میخواست در نماشنامههایش از فیلمِ اسلاید (باز تابیدن نوراز صفحه شیشهای) استفاده کند: تا آنجا که او حتا پِیسی برای تأتر خودSciopticon - Teater
نوشت.
هاکن یوس در پاسخِ به پرسشِ خود که آیا استریند برگ چه چیزی به هنر عکاسی و نمایشِ پس از خود افزوده است ، تلاشِ استریند برگ را برایِ رونوشتبرداری از ستارهها و اجرام آسمانی «خدای نگاری» در سال 1890مثال میزند. در آنزمان ابزار و تکنیکِ امروزی وجود نداشت و ورقههای زینک زیرِ آسمانِ شب گذاشته میشد. سال 1870 با مرسوم شدنِ زینک های خشک پیشرفت شایانی در هنر عکاسی و همچنین همگانی شدنِ هنر عکاسی روی داد. و این از چشمِ هاکن یوس پوشیده نمیماند. مرزهای حوزههایِ مذکورو علم مخدوش بود و درهایِ عکاسی به رویِ افکار و اندیشههایِ فلسفی باز. « اعتقاد به نیروهایِ ماوراء طبیعیِ » علمی که حاملِ پتانسیلِ مرموزی بود و استریند برگ این علم را آموخته بود،
هاکن یوس با کمکِ استریند برگ نشان میدهد که چگونه تکنیکِ عکاسی درهای امکانات تازه را بر رویِ انسانها باز می کند. اما در عینِ حال او از مطرح کردنِ نسبی بودنِ این امکانات غافل نمیماند. استریند برگ همزمان با خوشامد گفتن به تکنیک و هنر هایِ تجسمی - چشمی، به رسانههایِ گروهی و کمبودها و نقایصِ آنها حمله میبردو آنها را متهم به داشتنِ چشمِ غیرمسلح میکند. تکنیکِ جدیدی چون عکاسی پتانسلِ بیان داشت و میتوانست با تأکید از مرزِ میانِ سطح و عمقِ واقعیت بگوید: که انگار دو جهان مجزا از همند به قول استریند برگ:" جهانی برای خوش و جهانی برای من". جهانی که استریند برگ در « نقشِ رؤیائی» به تجربه میگذارد.
دریکی از هزارتویِهایِ این تز دکترا از زبانِ دخترِ ایندرا میآید: " جهان، زندگی وانسانِ شریف/.../ تنها یک فانتوم است، یک نور، تصویری رؤیائی" که با زبان استریند برگ در باره یُ صحنهپردازی آن میشود: "ترجمانِ سرابهای جاری و روان".
هاکن یوس در صدد است تا به ما نشان دهد که « از دست دادن واقعیت» حاصلِ صحنه پردازیِ استریند برگ است. استریند برگ میخواسته تا با استفاده از تکنیک عکاسی و صحنه پردازیهای چشمی – تجسمی حالتی روحی- روانی را به نمایش بگذارد، یعنی آنچه رسانهها در آفرینشش نقش بازی میکردند. و این بزرگترین شباهتِ استریند برگ و کافکاست. هردو نویسنده کوشیدهاند به خوانندهی خود نشان دهند هنگامِ پرداختِ واقعیت کدام علم و چه ابزاری را میتوان به خدمت گرفت.
و اما چرا کارولین داترلینگرو ورِنی هاکن یوس هنگامِ بررسی و تحقیق یک موضوع مشترک از دو متد و شیوهی مختلفِ پژوهشی بهره میبرند، برمیگردد به شیوهیِ برخورد استریند برگ و کافکا از هنر عکاسی و هنرهای نمایشی.
ورِنی هاکن یوس با کنکاش و بررسی ِ رسانههایِ گروهی و هنر عکاسی و نمایشی قرن نوزده برآن است تا در نثر و نماشنامهها و گزارشهایِ استریند برگ نقب بزند و ببیند کدام بر کدام اثر گذاشته است. در حالیکه کارولین داترلینگر ازکافکا و زندگیِ شخصی ونامههایِ او حرکتش را آغاز میکند، از راهِ آنالیز و تحلیل نوشتههایِ اودر بارهیِ عکسها و بُعد و بارِ فلسفیِ آنها میخواهد به پاسخِ پرسشهایش برسد. داترلینگرو از کافکا مثالِ مستقیم نمیاورد بلکه به متونِ او وارد میشود وبه شیوهیِ خود نشان میدهد چگونه کافکا عکس را به عنوان یک مکانیسم وارد زبان و ادبیات کرده است. و با این توصیف نوشتههایِ کافکا بُعد تازه ای میگیرند. یکی از پیش فرضیههایِ داترلینگرو تفاوتِ موجود میانِ عکسهای با دوربین گرفته شده و سایر تصاویر است، ام
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه