شعری از یِقیشه چارِنتس
ترجمه ی امیک الکساندری


شعری از یِقیشه چارِنتس
ترجمه ی امیک الکساندری نویسنده : امیک الکساندری
تاریخ ارسال :‌ 27 دی 98
بخش : ادبیات جهان

 

 

یقیشه چارِنتس متولد سال 1887 در شهر کارس / قارص از برترین و پر نبوغ ترین شعرای ارمنستان می باشد. والدین او از شهر ماکو ایران بدانجا نقل مکان کرده بودند و شاعر همواره از ریشه های خویش یاد کرده و حتی در  منظومه «چارنتس نامه» می نویسد: « من در شهر ماکو متولد شده ام، زیر خورشید طلایی و رسیده، زیر نفس گرم بازوی اهورامزدا. خورشید ایران در روح من گل های شیراز فشانده...». چارنتس دارای روحیه ای جستجو گر و سرکش، فکری پویا و قلمی توانمند بوده است. جوانی وی مصادف با انقلاب بلشویکی  روسیه و پیامدهای آن در منطقه قفقاز شد. او با اشتیاقی پرشور به این انقلاب پیوسته وبه ستایش آرمان های آن در اشعار خویش پرداخت. وی از چهره های سرشناس شعر دوران شوروی نو بنیاد بود، اما آثارش در دهه 1930 موجی از انتقادات و دشمنی های حزب حاکم را بر علیه وی بر انگیخت. او همانند بسیاری از هنرمندان و روشنفکران آن زمان شوروی متهم به انحراف و خیانت به انقلاب شد، بالاخره در سال 1937  در دوران استبدادی استالین قربانی دستگیریها و تصفیه حسابهای گسترده دگر اندیشان در سراسر شوروی شده و در سن چهل سالگی در زندان ایروان در گذشت. شعر حاضر از آخرین مجموعه بحث بر انگیز وی به نام «کتابِ راه» می باشد

 


سرودی در ستایش رهنورد بی باک

 

هم اینک  جامه سفر به تن کرده

در دستت عصا و بر دوشت کوله بار گرفته

تو رهسپار دوردستهای شکوهمند می شوی

و روحت توانا است و چهره ات آسوده و نگاهت  آبی و آرام ...

 

در این باره که مسیر  کدامین نبردها

کدام بزرگمردی نادیده و قصه گون را بر گزیده ای

برایمان فقط به وقت بازگشت سخن می گویی،

-اگر که بر گردی و پایت به  بلا بر نخورد-.


اگر که بر گردی  در نگاههای زلالت

تو افق های بی انتها می آوری،

اقیانوسهای آبی دورهای ناپیدا،

ومسیر رودها و زنجیره ی کوهها

 و پیچش بادها را

پرزور و پرثمر...


بر روی پاهایت- که می داند؟-

رد کدام کوره راهها  را می آوری،

آنجا که هر گز پای رهگذری نرسیده،

همان جا که تو یقین

خورشید را به هنگام  شب دیدی

پر سخاوت و لایزال...


و بر روی زبانت- که می داند؟-

چه حلاوتها می آوری!

سرشار از چه شهدها گشته و

چه زهرها چشیده می آیی!


در مشامت عطرهای ازلی می آوری

که هیچ آدمیزاد به عمر خود نبوییده،

که شاید جانبخش اند

و شاید هم مرگ آور...


و در گوشهای بیدار رهپویت

صداهای ماورای زمینی می آوری،

صدا ی بیابان و صدای جنگلها، صداهایی که

نهان می شوند و به دورها فرا می خوانند،

وصدای خزنده و صدای لاک پشت...


با این سرود تو را می ستایم، ای رهنورد،

ای کاوشگر آفاق ناآشنا،

ره بپیما و به پیش رو،

 بگذار که راه سنگلاخ باشد

و روحت استوار

و اشتیاقت همیشه بیدار..


به وقت بازگشت، روحت غنی تر از

بار هزاران کاروان خواهد بود

و به عنوان  نعمت

شوق بی کران می بخشایی

به آنان که مرگت را خواستند

 و ناکامی ات را...


اما اگر در نیمه راه

از پای در آیی و باز نگردی،

آه ، پیش از مردن، در واپسین ساعت

از مشامت، از قلبت، از جای پاهایت:

همه روزهایت- گذشته و حال و آینده-

یک جا به پا می خیزند

و تو را بدرود می گویند...


و خورشید با آخرین سخاو تش

به زیر مژگانت عطر می فشاند

و زمان – این آوازه خوان ابدی-

کلام جاودانگی نجوا خواهد کرد.


یقیشه چارنتس –سال 1933

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :