شعری از پُل والری
ترجمه ی محمد زیار


شعری از پُل والری
ترجمه ی محمد زیار نویسنده : محمد زیار
تاریخ ارسال :‌ 1 اردیبهشت 99
بخش : ادبیات فرانسه

پُل والری

آمبروآز پُل توسن ژول والری مشهور به پُل والری روز 30 اکتبر سال 1871 از پدری کُرس (منسوب به جزیره‌ی کُرس) که بازرس ارشد گمرک بود و مادری اهل جنوا دختر کنسول ایتالیا در جنوب فرانسه (شهر سِت) چشم به جهان گشود. بسال 1876 برای تحصیل وارد مدرسه‌ی دومینیکن‌های شهر سِت شد. تحصیلات دبیرستانی را نیز در شهر مون پُلیه به پایان رساند.
سال 1889 تحصیل در رشته حقوق را آغاز کرد. همان سال، نخستین سروده‌های خود را  در مجله‌ی نیروی دریایی مارسی منتشر کرد. شعرهایی که در آن زمان نوشت، متآثر از جنبش نمادگرا بود.
ملاقات او با پیر لوئیس در سال 1890 در جهت گیری زندگی شاعرانه او تعیین کننده بود. لوئیس او را با آندره ژید آشنا کرد در پی آن وی به جرگه‌ی نزدیکان استفان مالارمه درآمد وتا پایان عمر به استاد خود وفادار ماند.
سال 1894 به پاریس نقل مکان کرد و به عنوان منشی در وزارت جنگ مشغول به کار شد. در آنجا با پُل لِئوتو آشنایی حاصل کرد. در فاصله‌ی سال‌های 1900 تا 1917 از سرودن شعر دوری گزید و وقت خود را صرف معرفت نفس و نوشتن رسالاتی کرد که البته پس از مرگش انتشار یافتند.
سال 1917،  بر اثر تشویق‌های ژید "سکوت طولانی" خود را شکست و به سرودن شعر بازگشت. منظومه‌ی "پارک جوان" مشتمل بر 512 سطر (بیت) آغازگر این بازگشت بود؛ شعری که والری چهار سال صرف آفرینش آن کرده بود.
از دیگر سروده‌های درخور والری می‌توان از شعر سترگ "گورستان دریایی"  (1920) و دفتر گرانسنگ "افسون‌ها" (1922) یاد کرد.به پاس خدمات علمی و ادبی کم مانند والری  وی سال 1924 به ریاست انجمن قلم و سال پس از آن به عضویت فرهنگستان فرانسه برگزیده شد. سال 1931 نیز به افتخار دریافت نشان لژیون دونور نائل آمد.
در زمان اشغال فرانسه به دلیل همکاری نکردن با اشغالگران و پیوستن به جنبش پایداری از اکثر مناصب خود برکنار شد. پُل والری تنها چند هفته پس از پایان جنگ جهانگیر دوم  به تاریخ 20 ژوئیه 1945 در پاریس چشم از جهان فرو بست. پس از تشییع جنازه با شکوه ملی به فرمان ژنرال دو گل، والری را در گورستان دریایی زادگاهش شهر سِت به خاک سپردند.
سروده‌های والری را در کنار اشعار استادش مالارمه در شمار پیچیده ترین نمونه‌های شعر فرانسه بحساب می‌آورند.
در پایان ترجمه‌ی شعری از او به خوانندگان گرامی پیشکش می‌شود.


چامه‌ی سر به مُهر

سقوطی شکوهمند، فرجامی بس شیرین
فراموشی نبردها، چه لذتی است
که بشنوی در میانه‌ی کف‌ها
پیکر صاف را از پسِ وَشت!

هرگز پرتوی زین دست
که این اخگر‌های تابستانی
بر جبینی عرق آجین افشانده‌اند
جشن پیروزی نگرفته بود!

لیکن بر اثر شفق،
این پیکر سترگ کارستانی کرد،
که می‌رقصید، که هرکول را به زنهار آورد،
چیزی نیست جز مُشتی سرخ‌گل!

بخوابید، زیر گام‌های استاره‌ای،
پیروزمند آرام آرام ازهم گسیخته،
زیرا اژدهای هفت سر، همراه جداناشدنی قهرمان
پیکر خویش را تا بی‌نهایت گسترده است...

وه چه ثوری، چه کَلبی چه دُبی
چه اهداف عظیم نصرتی،
آن زمان که جان به دوران بی‌توشگی گام می‌گذارد
خواست خویش را به فضای نا شکیل تحمیل می‌کند!

فرجام والا، درخشش
که، با زبان دیوان و ایزدان،
کردار سترگ آسمان‌ها را
به همگان اعلام می‌کند!


 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :