شعری از پل ورلن
ترجمه آسیه حیدری شاهی سرایی
تاریخ ارسال : 5 مهر 98
بخش : ادبیات فرانسه
"رویای آشنا"
در این رویای بُرنده و غریب
زنی ناشناس می بینم
دوستش دارم و دوستم دارد
و در هر رویا نه همان زن است
و نه دیگری با تمام بودنش
که دوستم می دارد و مرا بلد است
موهایش نمی دانم
قهوه ای، طلایی، یا به رنگ حناست
و نامش، می دانم
که شیرین است و شنیدنی
مثل نام معبودهایی که تبعیدی زندگی اند
نگاهش به تندیس ها می ماند
در صدایش اما که دور است ، سنگین است و آرام
کرنشی است به صداهایی عزیز که خاموشی گرفته اند
از آن رو که می داند مرا
دل من، شفاف و بی لک
تتها با او
آه دیگر دردی نیست
به خاطر او شرجیِ پیشانی پریده رنگم
تنها با او آنگاه که گریان است
رنگ می گیرد باز
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه