شعری از نیکو آسترکی
تاریخ ارسال : 10 شهریور 95
بخش : قوالب کلاسیک
نیستی قلب از تپش هم می شود بیکار باز
کاش می شد آن لبانت زهر و من بیمار باز
جای خون تیغ است امشب تویِ جریانِ رگم
التماسِ چشمِ من، از چشمِ تو انکار باز
بچگی های من و سوء تفاهم های تو،
می شود قابِ نچسبی بر در و دیوار باز
لب گزیدم دوستت دارم نلغزد از لبش
بیتِ بعدی را که می خواهم کنم تکرار باز:
عشق را انداختم از چشم، تو پیدا شدی
خوب یادم بود دردِ آن، ولی اینبار باز ...
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه