شعری از نرگس دوست
تاریخ ارسال : 24 خرداد 96
بخش : شعر امروز ایران
دیگر زنی به دنیا نمیآید
در چشمهای گرد تو
که به کرهی زمین شک کند!
کرهی ناامن زمین/
و چشمهای مست تو
میچرخیدند
در پیالهی تن زنی/
زنی که به پیراهنش دلبسته بودی!
به بادهی تنش!
زن رها بود در باد
باد رها بود در زن
بچرخ در پیالهی تن به تن
که آن زن مغموم/
پیراهنش در باد ایستاد
تنش در باد رفت
در باد آمد
در باد مرد
و تو همچنان پیاله، پیاله سرمیکشی
از گوشههای بغلش مست میکنی
بغلش جهان/
جهان بغلش مست بود!
و تو مستانه میچرخیدی با دهانی سرخ
زبان میکشیدی روی کلمات سرخ
کلمات سرخ، ذوب میشدند
و در گوشهی انتحاری شعر منفجر میشدند
بوی مطبوع بدن حوصله از سرت میبرد
روی کنج ذهن
به خماریات در تن عادت میکرد
تو خوابی شاید هم بیدار
یا رویا در سرت گیر کرده
بلند شو از گوشههای دنج لعنتی شعر
بیچاره شعر/ کنار میز
و صندلیات غمگینات نشسته /
و با سرمستیات
کنار میآید/ نمیآید
و همچون باد مدام پرده را تکان میدهد!
تکان بده تن را
بلند شو
پنجره را ببند
و بغضهایت را بردار/ به خیابان ها برو
سر چهارراهها
به ماموران امنیتی بگو/ب گو
از بادهی تن زن
اصلا هرچه میخواهد دلتنگت بگو!
بگو
که به باد فرمان ایست بدهند
به باد بگویند
موهای زن را به شانههایت برگرداند
پیراهنش را
برای تنت که خانه ندارد، بیاورند
بگو باد ولگرد
باد بی امان
دست از سرمان برنمیدارد
بگو باد خون به جگرمان کرده
بگو
باد
بیکس /
میخواهد سر به تن / و تن در پیراهن
زنی که دوستش داری
نباشد!
بگو که حوصلهات را گذاشت کنار
دفتر
کتابهایت
و سرآسیمه همه چیز را ورق میزند
بگو/ بگو
تن بادهای زن به باد عادت کرده بود
اما باد بیحواس آنقدر در پیراهنش ماند
که زن چشمهایش را بست
و بدرود گفت/ با آسمان
با خانه
با خیابان
با چشمهای سیاه تو
بگو شک / تا ته تن زن رسوخ کرده است!
و تو
همچنان
به بادهی تن زن فکر میکنی
و چشمهای گردت دور زمین مست میچرخد
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه