شعری از نرگس دوست
تاریخ ارسال : 17 فروردین 96
بخش : شعر امروز ایران
ﻣﻲخوانند پرندگان
در سرت
ﺁﻥجا که/
ﺳﺒﺰﻩها بر باد رﻓﺘﻪاند
و زنی،
با صدای اندوهگینِ
پرندگانت/ ﻧﻤﻲخواهد
به گلویش برگردد!
برﻧﻤﻲگردم/ ...
به صدای زناﻧﻪام
صدایم در کارخاﻧﻪهای ﭼﻮﺏبری
قطع شد
صدایم میز شد
صندلی شد
و ﺗﺨﺖخوابی که خیالم را تخت ﻧﻤﻲکند
وقتی روی تخت دیگری
خواﺑﻴﺪﻩای در صدایم!
بلند شو
بلند شو
از این ﺗﺨﺖخواب لعنتی
روی صدای غمگین من غلت نزن
و گوش کن صدایی
که از ملاﻓﻪهای ﺑﻐﺾآلود بلند ﻣﻲشود
از ﻛﺘﺎﺏهایت بلندتر!
از شعرهایت بلندتر!
و دیواﻧﻪوار
از دهان ﭘﻨﺠﺮﻩی اتاقت بیرون ﻣﻲپرد
سر از خیاﺑﺎﻥها درﻣﻲآورد
در پیاﺩﻩروها مدام سیگار ﻣﻲکشد/ دود ﻣﻲکند... صدای زنانی
که در گلویش خفه ﺷﺪﻩاند!
در گلویم خفه ﺷﺪﻩام
و صدای زنان گلویم
از ﻇﺮﻑهای سفالی ﻣﻲآید
با زیبایی قیمتی/ با زیبایی خفیف
که به ﺷﻜﻞهای مختلفی آن را ﻣﻲشنوی!
از ﻓﻨﺠﺎﻥهای ﺷﻜﺴﺘﻪی قاجار
از جاﺩﻩهای پیچاپیچ یاسوج
ﻣﻲتوانی
صدایشان را
از تنم بیرون بکشی!
و ساﻋﺖها زیر آفتاب/صدای گورهای دﺳﺘﻪجمعی
تهران را بشنوی!
تهران صدای زن لکاﺗﻪاي/
که زیباﻳﻲاش را ﻣﻲتوان در صدای سوت آخرین قطار شنید!
مسافران زیادی از صدایم برﻣﻲگردند
در ترمینال جنوب
و همچون پرندگانی زیبا
روی شاﻧﻪهایت ﻣﻲنشینند!
صدایم در اتوﺑﻮﺱها ﻣﻲرود و ﻣﻲآید
و به صدای تو برخورد ﻣﻲکند
من چقدر دلتنگ برخوردم/
برخورد با صدای تو
صدایم بغض است
صدایم تن زﻧﻲست که آرام آرام ﻣﻲشکند
و تو هنوز
روی این ﺗﺨﺖخواب لعنتی
به پرندگانت فکر ﻣﻲکنی!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه