شعری از مهرنوش قربانعلی


شعری از مهرنوش قربانعلی نویسنده : مهرنوش قربانعلی
تاریخ ارسال :‌ 5 آبان 98
بخش : شعر امروز ایران

روایت من و شعر

 

 

فکر کردم که رفته ای
خواب دیدی که رفته ام
پشت نفس های تقویم پنهان بودی
در بازی روزهای مجازی گم شدم

فکر کردی که رفته ام 
پنهان شدی در کتابی که نفس می کشیدم
پله های آزمون بی گذشت بود
از میله ها گذراندیم
چشمهایم دانشگاه بزرگی شد
تهران می توانست تا قطب عرفان به امتدادش فکر کند

فکر کردم که رفته ای
کلمات تونل های زمان بودند
وقتی دستهایم را کتابها می گرفتند
درون رگهایم جاری بودی

فکر کردی که رفته ام
دستهای مرا همیشه الفبا گرم می کرد
بی سطرهایت خاموشی لبهایم را می گرفت
روزهای بی تعادلی بر تقویم می گذشت

دیوارهای اتاق چرا به رویایی خیره نشدند
که پدر می توانست آرام آرام  چون شعری به هوش بیاید؟
ریکاوری در چشمهای بیمارستان به خواب رفته بود!

فکر کردم که رفته ای
گلویم سرودی بود که چشمهای پدرم می نواخت!

خواب بودم و بیداری رویاهایم به درازا کشیده بود؟
یا رویاهایم خواب مانده بودند و درد مرا می کشید؟

چرا دیوارهای اتاق به رویایی خیره نشدند
که پدر می توانست آرام آرام چون شعری در آن به هوش بیاید؟

فکر کردی که رفته ام
هوای حضورت از پله های مجامع بالا می رفت
کلماتی که گلو صاف می کردند
شمایلی از تو را بر پرده نقالی می کردند
سطرهایت در جایی از جانم پنهان بود

ریکاوری در چشمهای بیمارستان به خواب رفته بود!
دیوارهای اتاق چرا به رویایی خیره نشدند
که پدر می توانست آرام آرام چون شعری در آن به هوش بیاید؟

فکر کردی که رفته ام
فکر کردم که رفته ای
گلویم سرودی است که چشمهای پدرم می نواخت 
دست شعرم را می گیرم و بر می خیزم!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :