شعری از مهدی موسوی
تاریخ ارسال : 26 آذر 04
بخش : قوالب کلاسیک
مستم و تعادلم بر باد!
در سرم هوای پاییز است
گیجم و سقوطم از گریه
وزن شعر من غمانگیز است
بعد یک تجاوز رسمی
مثل روحِ مرده آزادم
خونیام، هنوز در بُهتم
در گلوم مانده فریادم
در تنم جهان رقم میزد
از تو سرنوشت شومی را
گریه گریه گریه میشستم
این توالت عمومی را
از خودم به تو فراریدم
دستهای تو پناهم بود
ساده بودم و جهان سخت است!
این تمام اشتباهم بود
گیج... مثل کعبهای جعلی
گیج... دُور یک نفر گشتم
توی یک مسیر بیپایان
دیر بود... دیر برگشتم!
از تمام شهر بیزارم
از پیامهای در گوشی
هیچ راهِحلّ خوبی نیست
غیر الکل و فراموشی
من نماد زندهی عشقم
این دروغِ خوبِ آدمها
روحِ در عذابِ نفرینی!
بازگشته از جهنمها
من نماد زندهی عشقم
پِیک دیگری پس از مستی
رشد کردی و مرا کشتی
مثل غدّه در تنم هستی
در سرم هوای پاییز است
مثل عصر جمعه دلگیرم
من که توی راه میافتم
من که توی راه میمیرم...
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
