شعری از مهتاب کرانشه


شعری از مهتاب کرانشه نویسنده : مهتاب کرانشه
تاریخ ارسال :‌ 15 آذر 90
بخش : شعر امروز ایران

 

عبور یک طرفه

می ریزد و باز از درون تهی و طاهر است

این هوای داغ خاک آلود

این زبانی که هَمؔ است و

این طاقی که جفت نمی شود.

 من طاقتم را از سر راه هر چه عابراست بیرون می کشم

عبور یک طرفه مجاز می شود و این سیاره ی احمقانه زبانش را کم می آورد.

چقدر سوال دارم و این غلیظ عبث به کجا راه می برد؟

تو از عبور سنگ حرف زدی و دست هایت در اسلیمی اطلسی ورق خورد.

انگار استانبول حرفهای مرا بیشتر می فهمید

انگار حضور این کشش در من در حال خفتن بود و این نقش سنگین به ناموس اجدادم خدشه وارد می کرد.

از این آبروی هزار ساله گریزی نیست

از این دیوار پرماجرا

از این شراب در دَوران شب های تو

از این پایی که در لاک صورتی به بهار نشست.

همه چیز از پوست تو برخاست

 از جریان آدم بر صدا!

همه چیز از دستی که پیش نمی رفت

از نطفه های بی سکنه.

همه چیزاز این عبور یک طرفه

از این هوا!

بگو دیگر...چرا انقدر شعرم این روزها؟

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : عباس باوری - آدرس اینترنتی : http://www.tir-o-azar.mihanblog.com

کهکشانی به این همه گنگی و دنیایی که مائیم و گم کرده در هوای چیستی و هستی از هر روزنه که به کاویبا نگاه طاهر ودرون تهی، جز نقطه پید دایره و سکوت و هیچ.......
شعر مهتاب عالی بود!با تاویل و استعاره های پر از جذبه و کشش! موفق و پایدار.....پس از سالها تالف و ویراستاریوبلاگی راه اندازی کرده ام سری به عنوان دوست هم به ما بزنید

ارسال شده توسط : مهدی نخعی - آدرس اینترنتی : http://

زیبا و با احساس

ارسال شده توسط : شهریار پویان راد - آدرس اینترنتی : http://

عبور یک طرفه

شب بود
شبی هراس انگیز و تاریک و فراموش نشدنی
و ابری دلهره آور
تمام سقف آسمان را پوشانده بود
وطن را رها کرده بود
و معشوقه اش را
( معشوقه فراموش نشدنی اش را)
و راهی را در پیش گرفته بود که
نمی دانست به کجا می رسد
ولی خوب می دانست که در آن سوی مرزها
(کسی منتظرش نیست و کسی به او خوش آمد نخواهد گفت)
راه غربت را در پیش گرفته بود
و معشوقه زیبایش را رها کرده بود
(معشوقه فراموش نشدنی اش را)
گریخته بود در حالی که
یک گلوله در بدنش بود
و
هزار صفحه شعر عاشقانه ...
در سینه اش حبس بود.

ارسال شده توسط : آنژیلا عطائی پیرکوه - آدرس اینترنتی : http://angila1455.blogfa.com

شعر زیبایی بود خوشحالم خواندمش