شعری از مهتاب کرانشه
نویسنده : مهتاب کرانشه
تاریخ ارسال :‌ 20 مرداد 91
بخش :
شعری از مهتاب کرانشه

با زن های زیادی این قصه

 

با رنگی ِبالی که در خط های مورب ، زخم می زند

رنگی که وهمِ محض ،ازحدقه هایش بیرون

و آن سنگ که در این شعر گیر کرد و ماند

با پایی گُه مالْ بر گیج ها شکست! 

به شال های رنگی و افسرده ات غبطه خوردم و پرید

به گردنی که در خودش فرو

و عکسی که دیوار درگشت های دلبخواه،به چهره اش نشست

و این کسی ست که آنچنان گذشته دَواندش که خلاصه شد و شاید ناپدید!

با زن های زیادی این قصه در رقص های نای نای می پلکم

با شایدِ حرف های اضافی ات !

- یادت هست آن برف ها

آن خاکسترهای بالاپوش ات / سیاه و سخت

و آن همه شَرّی که نمی گذشت!؟

یادِ منم به زنی می رسد که عید درراه آبی تن اش بیدار بود

 واین جهانِ سگستانی

حاضرو غیاب اش، مثل سطرهای مستتر

در چشمانش خانه داشت

 راستی می دانستی صدایی که از پشت اگرها آمد روی پله ی شرق محوشد و تمام

بازگشت