شعری از مهتاب کرانشه


شعری از مهتاب کرانشه نویسنده : مهتاب کرانشه
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

اینجا

 

سرم به طرف اکنون است

ذهن به کنجی تنها متمایل

اینجا

پیاده رو درزیر بار این همه  تن جان می دهد

نمی بینید؟

من اما می بینم

کسی اینجا با ما نیست

 چقدر سنگین شده ام

فرو می روم

باز هم

انگار اینجا

تلاقی هیچ چیز با هیچ چیز امکان پذیر نیست

آفتاب از عبور شب می آید

شب را یک نفس می نوشم

آه از این  سایه های رنگارنگ

این همه سنگین

زیر بار خستگی این پیاده رو

به کجا می شتابید؟

باز هم نگاه کن!

ای حرف های بی صدا

ای دروغ های دوستداشتنی

ای همه ی  کلمه های بی جان آشنا

اینجا

چیزی  در حال انقراض است!

 

 

 

 شعر پیشین مهتاب کرانشه در پیاده رو :

 

 

به امروز بر می خورم

در زمینی که از شب می گذرد

و آن درخت که همه چیز را می خواند به خودش

شکوفه های نابالغ

و این فکرهای تهی

 

 ****

 

 سرها مدام

جدا از صدف هایشان

نقطه ها از سر هم می گذرند

 درخزیدگی ها ی این خزان

زرد کامل

مایل به سیاه

قهقهه های این مردم

! پنهان در همه جا

 

****

 

این نشانه ای از هیچ است

نقطه ای یا خطی

 و شاید کسره ای که ارجاع ام  بدهد به بعدها

زمان به هیچ نقشی آراسته نبود

و تنها روزها

با نبضی زمان دار

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :