شعری از محمد حسن مرتجا
تاریخ ارسال : 20 تیر 96
بخش : شعر امروز ایران
در تناسب گوشت
در این دستشویی پارک
با آلات تناسلیت تناسب خود را از دست میدهی
خیابان در دم و بازدمت سنگین و گم میشود
و منگ سر به دیوار میکوبد
و از دستهایش مشتی ماهی وا میرود و میریزد
برویم!
(زنی سوار بر قایق بر آبهای دور، خیره بر طلوع ماه پارو میکشد)
برویم... پیادهرو در انتظار حکم جلب توست
میگذارد به اولین ایستگاه برسی
و در عطر اودکلن زنی امضا شوی
آنجا کریمخان زند با چند آژان و پلیس
آنی دستبندت می زنند
میبرندت دارالسلطنه... انباری
شب، شب، جیغ میکشی
و گوشت و خونی از تو با چوپ خیزران به بیابان میزند
- ای ول، ای ول
روز، روز
دستهایت دو مرغ عشقند
در قفس مردی کور
نشسته زیر پل – در ازدحام عابران و ماشینها-
که فال مردان و زنانی ساده و خسته را نوک میزند
- دیدی دلا...
اقا محمدخان یکریز رویا میبافد
فتح تهران را در چشمهایش صابون میزند
و استخوان حلقوم نازکش در گلوی تو گیر میکند
و بالا میآوری...
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه