شعری از مازیار عارفانی


شعری از مازیار عارفانی نویسنده : مازیار عارفانی
تاریخ ارسال :‌ 6 آذر 99
بخش : شعر امروز ایران

کی جرات می‌کنه برای سلیطه‌گی در هزارتو و قوسی به گردن
دلبری کند برای بازتاب‌ِ خودش توی ویترین و
غرقِ در تاریکیِ زایمانِ یک ترسِ عتیق بشه، بی‌زائو و تیغ
سر بگیره بالا و خیر مقدم بگوید به متعال
صورت بچسبونه به شیشه‌ی ماشینِ بزرگِ قوم؟
و سر را نثارِ خشونت کند؟
داد بزنه مست و مصطفا
جوری‌که پَر نکشند از فراز برج‌، دو کبوتر ِنوح از ترس
بگوید به حیوان‌های مرتب که فراموش‌ کرده‌اند رویای رستگاری
چشم‌های رگ در رگ کشیده‌ی پریده‌رنگ آمده‌اند زیارت و
دسته‌ای از تکنسین‌های خداوند
راهیِ تیمارستان شده‌ست با سوتِ کارخانه‌ها
بگوید ودکا ودکا در شبِ نحس
بگوید سیگار سیگار بر پل‌های هوایی
ما چه می‌دونستیم باید بریم یه روز از شهر
و تلوتلو بخورد در لکنت‌خوانیِ آیه‌ها
و خواهش کنه از تمام عزیزانی که تشریف آورده‌اند برای بلیط
برقصید چِفتْ‌چِفتِ هم بر نعشِ این خواب‌آلود در ملحفه‌های سفید
که با لهجه‌های مختلفش هذیان گفته سال‌ها و
می‌دونه سالوادور دالی دیگه تکرار نمیشه در این قرن لعنتی
که جهان پر از زباله‌های اُرگاسم
که جهان بوی نفازولین می‌دهد
و هر چی دخترعمو رو قتلِ‌عام کرده در ایل
زیرا من درد ازلی در پاهای ملتهبم حس کرده بارها وقتِ عبورم
و خندیده‌ام با خونِ چشم در سحرگاهانِ آشپرخانه
و کارد
آخ که کارد را جز برای تقسیم سیب نگرفتم در محضر خانواده‌ام
و روح خودم سپردم به هندزفری
که فرشتگان به زبانِ تنبور سخن بگویند در هیأتِ سیدخلیل
راه اُفتادم در خیابان‌ها و ولگردی‌ام متقاعدم کرد به وطن
بغضم نترکید و تابلوهای تبلیغاتی چشمک زدند
بغضم نترکید و تاریکی پیش تاخت در پیچاپیچ هزارتو
تازیانه زد بر پشت و
خواب‌های آشفته دیدم در پمپ‌ِ بنزین
کابوس‌های مکرر در صعود از پله‌برقی‌ها و
چهره‌های افسرده‌ای که سقوط کردند
من به لرزه‌های خودم از ترس گفتم رقص
و بارها رقصیدم
که من این سال‌ها فقط دنبال جفتِ خودم بوده‌ام
می‌شنوی؟!
من یه تنهای افسرده‌ام که بالا آورده‌ بارها در مطب روانپزشک
و حالا
یک کشتیِ بزرگ
در بندرِ تهران
پهلو گرفته است برای من
که جفتم را
قربانیِ طوفان کرده‌ام

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :