شعری از لیلا کردبچه
تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران
صدايم آتش گرفته است
واژه هايم
پيش از آنكه كسي بشنود خاكستر مي شوند
و تكليف زيبايي تو را بعد ازين
هيچ ماهي روشن نمي كند
در شعر هيچ شاعري
صدايم را
بلند مي كنم و روي شهر مي پاشم
كه باز رعشه بيفتد به دست نقاشم
مرا كنار خودم لال و بي زبان بكشد
خودم سكوت و خودم حرف . . .
با خودم باشم
صدايم را
از تمام سطرهايم پس بگير
جايي پشت دندان هايم قفل كن
و كليدش را از تمام پنجره هاي شهر بيرون بينداز
زيبايي تو رازي است
كه ميان همين واژه ها پنهان مي كنم
و در سكوت
دلم را آتش مي زنم
بگذار با آخرين سطر شعرم
تو هم مثل ماه تمام شوي
شعر پیشین لیلا کردبچه در پیاده رو :
از شهرهاي بزرگ
كه در قصه هاي تو نبودند مي ترسم
از خيابان هايي كه پايم را به راه هاي نرفته بسته اند
و عشق هاي پيشنهادي كوچك كه دلم را
به پنجره هاي وامانده ي لعنتي
مي ترسم
از روزهايي كه با تنور تو روشن نمي شوند
و شب هايي كه با هزار و يك روايت گوناگون
چشم هاي مرا نمي بندند
دلم هواي خانه ي كاه گلي ات را كرده ،
با پستوي تنگ و تاري
كه عطر آغوش پدر بزرگ را در آن حبس كرده بودي
دلم هواي تو را كرده
كه برايم چاي بريزي
و دوباره بگويي چگونه صورت من
شصت سال پيش جواني كُرد را عاشق تو كرد
برايم چاي بريز، نه نه آقا !
و اشك هايم را
با گوشه ي گلدار چارقدت پاك كن
خسته ام
خسته
و هيچ كس آنقدر زن نيست
كه ساعت ها بشود برايش گريست
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه