شعری از لیلا فرجامی


شعری از لیلا فرجامی نویسنده : لیلا فرجامی
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

باران نیست

 

چیزی بر سرم زده ست که باران نیست

صدفهایِ زیرخاک

با لبهای دوخته شان

حرفی از مروارید

نخواهند زد.

 

هر شب

دنیا را دیده ام که پس ازعشقبازی اش

مثل مردی سیگار می کشد

و به دخترانی که دوباره فردا فریب اش را خواهند خورد،

پشت می کند.

 

چیزی بر سرم زده ست که باران نیست.

 

آن بالا

خدا هم پرنده ی تنهایی ست

که برای ابرها می خواند.

 

 

برای سرزمین از دست رفته ۴

 

شب، سیاهی را از چشم تو آموخت

و من

چشم تو را

از شب

و پس

سیاهی

پیامبری شد

که از وحیِ کبودِ ستاره گانش

آیاتی آورد به هدایت خاک

با الفبایی به سنگینیِ کفاره هایمان،

و پس

سیاهی

خدایی گشت

بر ارابّه ی ابرها

و پس سیاهی

و پس سیاهی

و پس سیاهی

تو را می دید و

نمی دید...

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : محمدباقر عسکرپور - آدرس اینترنتی : http://www.mbaskarpoor.blogfa.com/

خدا هم ...


ارسال شده توسط : رباعیهای لیلا حسنوند - آدرس اینترنتی : leila83.blogfa.com

سلام ... خانم فرجامی ...سروده ی زیبای شما را خواندم ... متأثر شدم ...

گزاره های خوبی در آن هست که تأمل برانگیز است.

ارسال شده توسط : فخرالدین احمدی سوادکوهی - آدرس اینترنتی : http://www.faryad54.blogfa.com

http://www.faryad54.blogfa.com
با درود رفیق
شعرت زیباست. به زیبائی یک روز برفی
بدرود رفیق