شعری از فرهاد زارع کوهی
تاریخ ارسال : 16 اسفند 93
بخش : قوالب کلاسیک
عجیب نیست اگر عده ای ستاره پرستند
ستاره های خدا گوشواره های تو هستند
خوشا به حال هزاران نگین و دُرّ ستاره
که گل شدند و به پیراهن تن تو نشستند
عجب ملیله و منجوق جالبی است! چه قوها-
که دل به بستر پرهای متّکای تو بستند!
بخواب، گریه نکن، نه! خدا هرآینه در توست
اگرچه شیشه ی قلب تو را همیشه شکستند
چه احتیاج به آرایش است دختر دربا؟
چه موج ها که در آغوش چشم مست تو مست اند
نگاه کن که کماکان ستاره ها و صدف ها
هزار بوسه به سمت نگاه تو بفرستند
***
شب از نگاه تو قوطیّ کوچکی است پر از واکس
تمام بغض جهان، کودکانِ فرچه به دست اند!
تو کک مکیّ و لگدمال واکس... شهر پر از بغض...
ستاره ها همه تصویر اشک های تو هستند...
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه