شعری از فرهاد زارع کوهی | |
نویسنده : فرهاد زارع کوهی تاریخ ارسال : 8 دی 95 بخش : |
یک کاخ وارونه بودم
کاخی کلنگی که هرروز
با فرض دیوارهایش
دیوانه میشد
یک آسمان سرکشی بود
میخواست بیرون بریزد
از درز دیوارهایش
اما نمیشد
حتی نمیشد بموید
با رعشهای یا جنونی
از ریشه نمنم بروید
در واژگونی
یا دست خود را بشوید
از جوی خونی،که میریخت
در مرز دیوارهایش
حتی نمی شد-
یک خاک وارونه باشد
یا نبشی از گور گل ها
تا با پشکهای باران
در خود بپاشد
تمثیلی از تیسفون بود
که بعد تاراج تاریخ
با طرز دیوارهایش
بیگانه میشد
تالار یک چلستون بود
با عکس دار و درختش
آیینهای واژگون بود
در قاب بختش
کاخی که در تاجوتختش
گم بود، حالا فقط داشت-
با جرز دیوارهایش
همخانه میشد
□□□
ای خانههای کلنگی!
یک بار هم در بیایید
از درز دیوارهاتان
دیوانه باشید
ای قافیـههای سنگی!
از حوصله سر بیایید
ویلان و ویرانه باشید
ویرانه!
می شد من جای این کاخ فرتوت
یک گوشه ی دنج باشم
از نان ترد لواشی
از هم بپاشم
تا مـ.و رچـ.ه ها.ی ناشی
پرتم کنند از مسیر شهر و کلنجارهایش
آیا نمیشد؟