شعری از فرامرز سه دهی


شعری از فرامرز سه دهی نویسنده : فرامرز سه دهی
تاریخ ارسال :‌ 28 اسفند 03
بخش : شعر امروز ایران

 

در به‌ دری



و این‌که چیزی نمی‌گویم
یعنی پراکنده شدم در برف
در سبلانِ قِّله‌ها
در بابک‌ و بازوها
دارم به‌دنبالِ تو می‌گردم
باد از کدام سو بود وزیدنش آمد
بارید نشست بر موهایم
گم‌ات کردم گریه نکردم
قرن‌ها بعد شد
در کتابِ رحیم رئیس‌نیا
بابک اسبی داشت
قاراقاشقا
از دربارِ خلیفه و بغداد
تاخت و
تاخت و
تاخت و
تاخت و
تاخت
تا رسید به چی‌چُست
باخت و باخت و باخت یال‌هایش را به‌دریا زد
گفت بی‌بابک حرامم باد

و این‌که چیزی نمی‌گویم
یعنی پراکنده شدم در باد
در سیستانِ یعقوبِ لیثِ بی‌نان
پیازِ بی‌یعقوب
دارم به دنبالِ تو می‌گردم
باران از کدام‌ سو باریدنش آمد
وزید موهایِ تو را بُرد
تو را برد تو را بُرد تو را برد
پیدایت نکردم
قرن‌ها بعد به دزفول شدم
مرگ بارید یعقوب شهید شد کس اشکی نریخت

و این‌که چیزی نمی‌گویم
یعنی پراکنده شدم در آتش
در اهواز
ماهشهر
هندیجان
دیلم
گناوه
بهبهان
دارم به دنبالِ تو می‌گردم
آتش از کدام سو باریدن-وزیدنش آمد
سوختم گریه نکردم
قرن‌ها بعد شد
آتش به دریا باریده بود

و این‌که چیزی نمی‌گویم
یعنی پراکنده شدم در هوایِ تو
در بادهایِ خراسان
گربه‌یِ رقص‌هایِ شمالِ غربی
گربه‌یِ جنوبِ شرقیِ رقص‌ها
گربه‌یِ بندری‌ بلرزان‌هایِ جنوبِ غربی
گربه‌یِ شمالِ شرقیِ می‌خواستم با تو برقصم
دارم به دنبالِ تو می‌گردم
چهارگوشه‌یِ دامنت را پیدا نکردم
یک گوشه‌ات به‌دستِ برف آب شد
یک گوشه‌ات به‌دستِ باد بر باد
یک گوشه‌ات به‌‌دستِ آتش
یک گوشه‌ات به دست باز هوایِ وطنم
تن تن وطنم تن
یعنی پراکنده شدم در برف
گمت کردم آب شدی گریه نکردم
موهایِ تو در باد پیدا نشد گریه نکردم
گونه‌هات در آتش سوخت گریه نکردم
هزار و یک‌بار هوایِ تو کردم گریه نکردم
هزار و یک‌بار یک   آب
هزار و یک‌بار دو   باد
هزار و یک‌بار سه   آتش
هزار و یک‌بار چهار   هوایِ تو کردم آفتاب‌گردان
در شعرِ من از اشک خبری نیست
هزار و یک‌بار پنج   آفتاب

آخرین بازنویسی ۳۹ دقیقه‌یِ ۱۱ بهمن‌ماهِ ۱۴۰۳ بهبهان

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :