شعری از فخرالدین سعیدی


شعری از فخرالدین سعیدی نویسنده : فخرالدین سعیدی
تاریخ ارسال :‌ 6 آبان 04
بخش : شعر امروز ایران

 

 

 

 

سراغ مرا از آب‌های آزاد بگیر
چون در شبی زمستانی
تو را به بوسه‌ای داغ کشتم
حالا بیا 
و گناه مرا
به پیاله شرابی بشور
هوای"فلارد" مثل آغوش تو گرم است
اضطراب زیر انگشت‌هایم رشد می‌کند
و دهانم طعم مرگ می‌دهد
با عصاره لیمو
به من سیگاری مرده تعارف کنید
اگرچه در شفیره مورچگان زیستم
 لای جنازه‌ها
توی بزاق کرم‌ها
اما حس پروازی در من است
 که بال می‌خواهد
شهری سوخته ام
در سرم هزار پرنده خشمگین
 نوک می‌زنند
ماه از درز دیوارهایم پیداست
و هزار ستاره به بیهودگی‌ام می‌تابد
نگاه کن 
چگونه خیابان‌ها در من تاب می‌خورند
 چگونه کوچه‌ها در من سرگردان‌اند!؟
شهری سوخته‌ام
که در جنگی نابرابر 
خود را به تو تسلیم کرده‌ام
بعد من آفتاب را دنبال کن
و مرا دست خدا نسپار
تنها با همین سرنخ‌های دنیایی
قضاوتم کن
و در دهان ابرهایم
رعد و برق بریز
چون برای این جنگ 
صلحی آرزو نمی‌کنم
می‌گریم
اگرچه می‌دانم که اشک
سقوط من به گونه‌ای متفاوت است
اما می‌گریم
و از وقتی زنی عاشق
خدا و سینه‌اش را
به من تعارف کرد
تنهایی‌ام بزرگ‌تر شد
دانه‌ای شدم
تا ریشه کنم در تو
اما اندوهی عمیق در من رشد کرد
پس عاشق حصارهای فرسوده شدم
به شاخه‌هام گفتم بزرگ شوند
بزرگ‌تر
بزرگ‌تر
و روی ماه را بخراشند
خود را به ریشه‌های بلوط گره زدم
مورچگان را گماشتم
بادها را به‌سمت تو شخم بزنند
زدند
دیگر سرزمینی آزادم
و رویاهای برهنه را دوست دارم
بیا و درون من گناه کن
من پیش از آفرینش زمین
در تو زیسته ام
و خدای تو درون من  است
بگو دست‌هایت را 
چگونه از شعرهایم پاک کنم؟

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :