شعری از فخرالدین سعیدی | |
نویسنده : فخرالدین سعیدی تاریخ ارسال : 12 تیر 96 بخش : |
این سربهزیری در من تاریخیست
من توجیه شدهام که چگونه بچههایم را سقط کنم
و دلضعفهی فکرهای من از روایتهای پاستوریزه
و از پیراهنیست که در زخم عوض کردهام
آه ای آبهای مسموم دربند!
که جهت میدهید به درختهای خیابان ولیعصر
این سربهزیری در من تاریخیست
و حقیقت سنگ است
و حقیقت شاخهی شکستهی بید است
آه ای گنجشک عدالت!
به من رجوع کن
و آوازهای زخمیات را در من بکار
من اهل مکاشفهام
پیامبری کوتاه قد
پیامبری بی کتاب
جغدی که روی خانهخرابیی خود پر میریزد
تا در چاهی پا برهنه کند
که با یوسف برادری کرد
من روبهروی آشپزخانه نشستهام
قلبام تیر میکشد
نبضام هشتادوهشت،هشتادوهشت بار میزند
و حرفهای نارنجی اسمی بزرگ
هی کارد میشوند به پهلوهام
آه ای خارخاسک عزیز!
مرا ببخش که پاچهام را به ریشهای تو گیر دادهام
مرا ببخش که تاریخ را با یک پالتو
تنها پالتویی خاکستری میشناسم
مرا ببخش
من به فرهنگ عرب عجمی خود میبالم
دکمههای پیراهنام را میگشایم
و زیپ شلوارم را روی ایدئولوژی بیگانه بالا میکشم
و میدانم این هوای لعنتی و سیگار اشنو تنها یک فکاهی تلخست