شعری از علی مومنی
برای هوشنگ چالنگی
تاریخ ارسال : 29 اسفند 00
بخش : شعر امروز ایران
گشوده چشمی
پياده از اسبهای ابرويش
رها و رميده
در چراگاه پيشانی
و هفتسين ديوانهای
كه سنبلاش،
آرام میخندد...
پيشكش به هوشنگ چالنگی
و بعدازظهر كتف دريا
كه نيمهلخت
عروساش هنوز به حجله نرفته است
بيرون نيامده از پا
هنوز ناخن و
بيرن نيامده انگشت
از ميان دو دست
در موسيقیی مارو
در سه فصل رَحِم
نشنيده باهم
صدای رودخانه و روح...
ای روح
ای كشتی تن و
ای قايق من و
يا ای مسافر بدن
در رودخانههای بعد از عبور تو باز...
از آسمان به جای خدا
برف میباريد
با شش ضمير
بارش باران
و اطلسی
كه گناهان ما را
شناكنان
شستشو میداد
پا در ركاب اسبی
به وسعت چشم...
دنيا عروس میخواهد
با ماهی بزرگتر از دريا
با حجلهای عميق
عميقتَر از اقيانوس.
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
