شعری از علی باباچاهی


شعری از علی باباچاهی نویسنده : علی باباچاهی
تاریخ ارسال :‌ 29 اسفند 95
بخش : شعر امروز ایران

ﻭاﻗﻌﻴﺖ دارد
علی باباچاهی
-----------
بلعنده بود و ﻫﻤﻪجاگیر
- سرد است چقدر!
اتش سرد هم
به سرعت سرایت ﻣﻲکند اما
سرد است چقدر!
بگویم اگر یخ زده صوﺭﺕهایم و
تق تق تق دنداﻥهایم
خب ؛ یخ زده (لمس کرد و گفت :
تازه بیرون زده ازگوداﻝهای ----
یخ ﻣﻲخورد و
برف قی ﻣﻲکند!
ﻫﻤﻪﺟﺎگیر بود و فراگیر بود حریق
استخواﻥهای سوﺧﺘﻪشان را ﺁﻥها
در دست گرفته بودند و دیدم
که دست نداشتند!
من نه آب شدم
و نه خاکستر!
-----------
بروید روی صحنه شما
گریه کنید! (آرتیست بودند!
زل بزنید به --- ضجه برای ---
                        مازوخیست بودند!  
ﺣﻮﺽهای فرضی وسط میدان را
سکه سکه پر از سکه کنید
                      مدرنیست بودند!
----------------------
زیر صفری درشت و
ﺁﺧﺮ کلاس هم ننشسته بودم
که وصل باشد به سرداﺑﻪهای پر از صفر و
زیر صفر
پوست ﻣﻲکند پرتقال و
گاز ﻣﻲزد سیب را
بعد
کلی گریه کرد که بخنداند من را

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :