شعری از صابر حسینی


شعری از صابر حسینی نویسنده : صابر حسینی
تاریخ ارسال :‌ 28 اسفند 93
بخش : شعر امروز ایران

صدایم کن

بگذار حنجره ات

برف های دلم را بتکاند

من پیر شده ام

تنها تویی که هنوز هم

در عکس ها جوان مانده ای

زمستانی که در راه است

مرا با خود خواهد برد

و آخرین آدم برفی عاشق

در چشمان تو آب خواهد شد

 

**

چوب رختی ها

چون سربازانی ایستاده

بر دوش هر کدامشان

لباسی سنگین از خاطرات دور

چوب رختی ها را

یکی یکی کنار می زنم

می دانم

میان این همه پیراهن

تو ظاهر خواهی شد

با سارافونی به رنگ آفتاب

و چشم هایی که

سربازان را عاشق خود خواهد کرد

**

دریا همین تختی ست که بر رویش دراز کشیده ای

جنگل ، همین پرده های سبز لجنی

بگذار آسمان هم در فنجان قهوه ات بیافتد

حقیقت تفنگی ست که چشمان ترا نشانه گرفته است

تو پیش از رسیدن به آرزو هایت می میری

پیش از دیدن دریا ، جنگل ، آسمان

 

از تو تنها صدایی خواهد ماند

بر روی صفحه های قدیمی

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :