شعری از شاهین شیرزادی
تاریخ ارسال : 13 آبان 99
بخش : شعر امروز ایران
«سفرنامهی دری که بر دو پاشنه میگردید»
برای ماکه میتوانستیم
بیست و چهار ساعتِ کامل
در اتاقی دربسته بمانیم
تنها؛ بیآنکه حتّی با خودمان تکلّم کنیم
و مثل فوّاره با پرِ ارواح
از صحنِ کاغذِ A4
رو به خورشیدِ بیقرار، پَر بکشیم
آن زردِ بیعیار، گنبدِ یکآجر، طلای مکرّر،
که هر صَباح، خون در گلدستههاش میدوید
گاهی بر سطحِ کوچه، رگهای سرخِ فین
یا سقوطِ چند تکّه نقّاشی، از روی سردرِ دانشگاه،
سالِ هزار و سیصد و چند...
وَ بعد؛ حضورِ فاتحه در کاشی
مَعَ الصلوات،
با صدای بلند.
فامّا بعد؛ اینجا که داد میکشی
برای آنکه لال از دنیا نرفته باشی و
میدانی به دو دستِ کوتاه
تَسخَر زده خرمای بر نخیل،
همیشهی روزگار.
سعی میکنی به یاد بیاوری که چگونه دَر بر دو پاشنه میگردید
چگونه بیت بر دو مصراع شقّه میشد و میآویخت
چگونه از میانِ دو مصراع، بولدزر، با آروارههای چرخانِ آهنین
جنازهها را برمیداشت
مکث میکنی به یادِ آلتِ بالقوه قتّاله، آن آجرِ نحیف
الوانِ رفته از بدن،
و چندین هزار امیدِ بنیآدم، در خیابان
انگار کن در بیابان بهدنبالِ لنگه کفش.
- « تنها اگر دو هزار دستِ دیگر... »
صدای آروارهی چرخان؛
و فوّارههای کوچکِ خواهر.
***
سفرنامهی دری که بر دو پاشنه میگردید:
«نرفته برگشتیم».
عمارتی در ما میسوخت
میخواستیم از عمارتِ ما بگریزیم
در پلّههای اضطراری به جملههای قشنگ برخورده بودیم
در حالتِ گریز، به آن لحظهای که میفهمی بهکاغذینجامه زیباتری ازهرچیز
در جهاتِ مُعارض فرار میکنی امّا
از آستانهی در فراتر نمیتوانی رفت
چرا که رفتنِ تو، برگشتن است
وقتی که چشم، بیقرار و مداوم، در چشمخانه میگردد
«نرفته برگشتیم».
***
کبوتری در سیمِ دندانهای یکی از ما گیر کرده بود
و از ابروهای نچیدهی آن یکی انار میچکید
زیرِ مقنعهای مشکی اسبی شیهه میکشید
رو به مشروطه برمیگشت
و لای انگشتهای یکی ناصر، تحریمِ تنباکو
صبور و آرام، میشکست
سالِ هزار و سیصد و چند...
ما سمتِ پلّههای خروجی دویده بودیم
در انتهای راهرو
آنجا که هزاران نرگسه از سقفِ مینا فرومیریخت
از گلوگاهِ تنگِ دالان گذشتیم
زیرِ این واریزِ بیپایان، ستارههای پارهی ساقط، عقدِ گسسته از افلاک
از صدای وَ اِن یکادِ بیمنتها
از مقریان که در را فراز کرده مصحف میخواندند
و پشتِ جملهای، در اتاقی مخفی
به منزلِ ملاطفت فرودآمدیم
به زاویهی انس، میانِ دو دستِ گشوده؛
کنارِ سلاسلِ کلمات
که دورِ ما چرخیده بودند
به رسمِ مغازله
در جمله فرو شدیم
و باز، در آستانهی در بودیم
ایستاده بر فرازِ خود،
گویی جنازهای که جنازهی خود را به رویِ دست میبَرَد
دری که بر دو پاشنه میگردد
چون ناقهای که مکرّر، در منزلِ اوّل نزول میکند
در اتاقی تمامِ روز، بیست و چهار ساعتِ کامل
فرسودهی فرسنگهای نپیموده،
در گِل، زانو زدیم و
مثلِ فوّاره با پرِ ارواح،
از سطح کاغذِ A4
نرفته، برگشتیم.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه