شعری از شادی میرزایی
تاریخ ارسال : 10 اردیبهشت 96
بخش : شعر امروز ایران
۱
تنها موسیقی صندلی
سکوت بیخودشده روی کلاویهی چشمهایش بود
تارهایی که عنکبوت را
میبافت روی خاطره
صدای لهستان میدهی
از بالکنی رو در روی تختهای چسبیده
خنگ لبخندی را گیج میشود
بوی دهانش که آواز تنهاییست
پنجره را نقاش کرده
از سر تا انگشتان اشاره به قاب خالی
که نیستی
سکوت روی خط حامل
نت به نت آویزان از چشم
که خشک شود این ملودی خیس
از نفس افتادم
سکوت را قطع کنید
مردی از پیانو، رو به خودکشیهای من ایستاده
میخندد
۲
هنوز پوکهی خالی نگاهش روی آینه بود
چیزی شبیه مردن
در سرزمینی دور
جایی در کاسهای به بدرقه نزدیک
مثل آب، که سیلی میخورد
از درگاه چهارطاق کوچه
پهن میشود کفِ آسفالت
روی رَدِ هزاران کفشهای رفته
پابهپا به شلیک
رو به من، کنار آینه جان داد
رو به تمام یادها
که همقسم بودند
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه