شعری از سارگون بولص
ترجمه ی فاطمه جعفری
تاریخ ارسال : 11 آذر 96
بخش : ادبیات عرب
پاکت نامه
«زندگیام را مثل فرشتهای با نشستن روی صندلی آرایشگر سپری میکنم»
رامبو، «نیایشی شبانه»
شاید یکی به من میگوید، و شاید هم نمیگوید:
خواهش می کنم بیا، به من بگو داستان چیست.
این پاکتنامهی روی میز چیست.
قطرههای چربی مایع
یادگاری جسدِ آن ناپیدا، قلاب ماهیگیر
در گلوی ماهی – داستان چیست.
- این روزها به دریا میروم
چون بیمارم، نیاز به نسیمهای لطیف دارم.
در قهوهخانهای روی شنها مینشینم و
وقتِ غروب، به صخرهها چشم میدوزم.
کسی به اینجا نمیآید. گاهی، زنی با سگش. ماهیگیری پیر.
مرغهای ماهیخوار در هوا شناورند، منقارهای
پرتقالیشان، چشمهای زردشان، دریا را میپایند
گهگاهی شاید ماهیای نصیبشان شود
که فلسهای درخشانش زیرِ آب، نقشونگار بر آن زده است.
آبجوم را بهآرامی مینوشم و به راه خودم میروم.
هرگز نخواهم فهمید که داستان چیست.
پاکتِ نامه را نخواهم گشود.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه