شعری از زهرا حیدری


شعری از زهرا حیدری نویسنده : زهرا حیدری
تاریخ ارسال :‌ 28 فروردین 99
بخش : شعر امروز ایران

اول «صدا» پدرم بود ،
بعد یک قطره «اشک»،
بالاخره مردی که دهان نداشت
و زمین مه‌آلوده مادرم.
گفتم چگونه سنگ باشم در ابدیت بی چراغ
و چند شکم سنگ بیاورم
در خیال‌های پرسه‌زن؟
این آغاز آن هزارهٔ کبود بود.

از لمس پله‌ها گفتم
از گرانش روزافزون بام،
شاید دلیل این‌همه تنهایی
پیوند افتراقی ما با ماه است؟!!!
و این آغاز آن هزاره سرخ بود.

چرخیدم
آیینه‌ها تمام‌قد نبودند
 در تصاویر نازل‌شده باد می‌آمد...
ببین!
گورستان‌ها پر می‌شوند
و ما بر هیچ مرده‌ای گریه نمی‌کنیم.

کجاست آن هزارهٔ بی آغاز؟

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :