شعری از زهرا حیدری
تاریخ ارسال : 6 بهمن 97
بخش : شعر امروز ایران
سنگ روبهروی سنگ
سنگ خیره به سنگ
و آن خیال منعطف از میان ما گذشت
با دستهای رو به تزاید
که سنگ را به سنگ گره میزد.
دیدی چگونه دمید آن ستارهی سرخ
و سایهها به جانب دیگر گریختند؟
چرخید چرخ
تا امتداد خویشتنم باشی
دستت را گرفتم و تنهایی پا گرفت
تاریخ سنگ، تاریخ چیرگی باد است...
نگاه کن
دریا که خیس عرق میشود منم
دریا که رعشه
دریا که ماهیان مرده به ارضهای موعود میبرد...
خدای پراکنده دل!
تو بوتههای مشتعل آوردی
و بوی آدمی
دهان به دهان باد میموید
با روح ستارگان مرده چه میکنی؟
من از مشاهدات نجومی
به حشرات نورانی رسیدم
و نشستم
برای تو که غاییتری از تمام علتها، گریستم
گریه، گرداندن دل از کلمه نبود
کلمه نبود!
دهانم را لمس کن یهوه
تا از اسارت عظیم تو بگریزم
تو مسئلهآمیز
تو مرز میان جنون و خرد
و ما،
تنهایی عنانگسیختهای که جهان را خواهد کشت.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه