شعری از رضا طبیب زاده
تاریخ ارسال : 21 بهمن 96
بخش : قوالب کلاسیک
لا/یُبالی / اُبالی / تـُ/بالی
"لا"ترین "قل"ترین "قیل" و "قال"ی
هی نپرس از من و حال و روزم
تا نگویم: چه روزی؟! چه حالی؟!
بر لبم شوق بوسیدن تو
تو ولی با لبت در جدالی
من پر از شورم و تو پر از شرم
من پر از حالم و تو محالی
بوسه در چشمهایت دوید و
ریخت از گونههایت به قالی
خانه از پایبستش نشست و
خانه از پایباز تو خالی
ای دریغ از "دریغا دریغ"ت
حسرتِ بیپلنگِ غزالی
صورتت پشت مه در محاق و
همچنان در غبار خیالی
ای محاق از محاقت پریشان
ای محال از تو حالی به حالی
آب از کوزه خوردی و مُردم
از حسادت به ظرفی سفالی
در رگم خون عالم به جوش است
جوش از جوش تو هفت سالی
خونم از خون دل خوردنم مست
مستِ لایعقلِ لایبالی
شالَتا شالَتا شالَتاما
شیلَت از شالیاتِ شمالی
گرچه من روسری میپسندم
تو شدیدا مقید به شالی...
من پر از شعر و شور مشوش
تو چه آرامشِ بیمثالی!
چشمههایت فروزانِ خرداد
چشمت اردیبهشتِ جلالی
سایهها را بریدم برایت
سایه از مستدام تو عالی
ای خروش جهان غرق خوابت
فرصتی، گوشهچشمی، مجالی...
من پر از خواهش بیجوابم
تو پر از پاسخ بیسؤالی
اغلب از قبل و بعدم هراسان
غالبا اهل حالات حالی
من ولی بیشکوه از نصیبت
روزگاری؛ که بر این روالی
شب به شب لیلی از من گریزان
این تویی در حجاب لیالی؟!
من اگر افتخاری ندارم،
تو اگر از همین در ملالی،
میپرم از سرت، از سرایت
بلکه روزی به بالم ببالی
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه