شعری از رضا حیرانی


شعری از رضا حیرانی نویسنده : رضا حیرانی
تاریخ ارسال :‌ 5 اردیبهشت 99
بخش : شعر امروز ایران

«بر این تراسِ قجری»


بوی پوستِ تو منهای عطرت
بوی باران بر آجرهای عمارتی قجری‌ست
که بر تراسش بوسیدمت
پیش از آنکه به دنیا آمده باشی
خاتونِ خرامان به خیابان‌های تهران!
سیمیای تنیده بر کلماتم!
مرا با اندوه چسبیده به ریشه‌ی افرا به یاد آر
و برای کبوترانِ بر فرازِ ظهیرالدوله گندم بریز
تا جَلدِ مزاری شوند که ندارم
که مزارِ عاشقان ابر است
و کفن ابر
و لحد ابر

نام مرا به شالِ نشسته بر شانه‌هات گره بزن
گره بزن به سرانگشتانت پلک‌های مرا
و احضار روح مردی باش
که نوح نبود ولی به دریات زد

کفن مهیای بوسه می‌کردم
لبت غریبگی می‌کرد، باران نمی‌گرفت
و کبوتران، بر فرازِ ظهیرالدوله
کتابت رعد می‌کردند با کو کو
که تو کو؟
تنت کو؟
و صدات کو؟

کجا بودی که امرِ به نور کنی در کتابِ پیدایش
که بگویی که نور بیاید که روشنایی شود
که چنان در این حصارِ غریبی تاریکم
که عمیقِ شب را می‌خوابمت

آخرین نفس‌های مرا پشتِ پلک‌هات بیاویز
که لب‌های تو را پیش از آنکه به دنیا آمده باشی
بوسیده باشم بر این تراسِ جا مانده‌ی قجری
و به یادم آر
‏با اندوه چسبیده به ریشه‌ی افرا
به یاد آر

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :