شعری از رضا حیرانی
تاریخ ارسال : 23 اسفند 94
بخش : شعر امروز ایران
تهران به فقرِ لمس
و رعشه تنیده تنیده دریچه باز کند به جنون
به درون بخواندم صدفی شرجی
ریشه دهد عضلاتم بر دنجی عمیق
که شاتوتها را در کندواش جمع کرده است
(تیغ بزن این پیله را بزن!
بِدَر! بغلم کن!)
ماهِ نورسته! ماهِ بازوباز!
آوازِ دو طوقی که درآمیزند بر دیوار
آوازِ عتیقهبانِ این شهرِ شدید باش
تهرانِ خفیهرو
در فقرِ صوتِ لمس غبار گرفته حنجرهاش
بیا لباسهایمان را ببریم پشت توپخانه چال کنیم
و پشت ساعت شمس العماره جا بیندازیم
باشد که زمان
به حکمِ تنهامان صدای پوست را به تهران برگرداند
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه