شعری از خاطره حجازی

تاریخ ارسال : 11 آذر 96
بخش : شعر امروز ایران
در بیرون غار همچنان سرازیر است بارانهای اسیدی
زمان سراسیمه
چالههای آب را مضطرب میکند
کفشی دم تاریکی به جا میماند
و من که در یک سمندر زیبا حلول کردهام
پر میکنمش از زلال استلاگمیت
آبتنی میکنم
برگی به پشتم چسبیده آیا؟
من از بیابان برگشتهام
از فساد کلمات.
تا به خوبم فکر میکنم چراغی در جیبم روشن میشود و
زیپ کتم آژیر میکشد
از آن صداها که شفاگران و اساتید دگرگونی لمس میکنند.
صداهای جهان را میبندم
میتوانم بشنوم که بوی خرس میآید و
بر خواب زمستانی
برف میبارد و
کوتاه و بلند را یکسان سپید میکند
و من در جمجمهام آزادم
تا در هرچه میخواهم بخزم.
من به خیل عظیم پشت سر
کاملن ناخودآگاهم
فقط مطمئنم زمان را نباید به ابعاد فکر اضافه کرد.
لینک کوتاه : |
