شعری از حمیدرضا شکارسری

تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران
تورم
مرغ شده شترمرغ
گوسفند شده فيل
لواش شده باگت
قند حبه اي شده كله قند
پرايد شده پرادو
حتي شمع شده پروژكتور
همه چيز
همه چيز متورم شده
جز مرگ
و كدام احمقي در اين دوره و زمانه
به جنس مفت مي گويد نه ؟
مقايسه
تو عادت كرده اي به يك ليوان شير گرم
در واني با شيرهاي زرين
خيره به كله مرمري شيري كه حوله ات را به آن آويخته اي
من عادت كرده ام به شير راز بقا
به تشنگي شيري كه مشغول صرفه جويي ست
به شيري كه آب تر از آب مي نوشم
تا قوت داشته باشم
حمام ترا تميز كنم
يادآوري
يادم مي آورد زباله ها را سر كوچه نگذاشته ام
يادم مي آورد از كوه ظرف هاي نشسته بالا نرفته ام
يادم مي آورد سيفون را نكشيده ام
يادم مي آورد ديگر شكارچي خوبي نيستم
پير شده ام
و يادم مي آورد اين شعر به اندازه ي كافي بلند شده
پس زنده باد اين سوسك درشت عزيز !
هرچند
دمپايي از اين شعر سر در نمي آورد ...
هنوز
چگونه مي توان به اين سيب ها گاز نزد ؟
چگونه مي توان به اين پنجره گفت نه ؟
چگونه مي توان با اين پرستار زيبا خداحافظي كرد ؟
پس « در اين آستانه »
به انتظار
در قاب پنجره مي نشينم و
سيبي گاز مي زنم
و جوابم
به دستگاه ها و داروها
هنوز مثبت است ...
بالا پايين
لوبياها را بر خاك پشت پنجره بينداز
نيمه شب از خواب بلند شو
به پنجره نگاه كن
و ساقه ي لوبياي عظيمي را ببين و ذوق كن
برو بالا ، بيا پايين ...
بعد احمقانه در انتهاي صف نان سنگك بايست
و به كارخانه هاي كنسروسازي
دشنام هاي فاسدي حواله كن !
سند
به دليل اين چاقو
و به استناد اين زخم هاي عميق
از شما متنفرم
اما
به دليل همين چاقو
و به استناد همين زخم ها
با شما موافقم
و دست تان را مي فشارم ...
لینک کوتاه : |
