شعری از حسن دلبری


شعری از حسن دلبری نویسنده : حسن دلبری
تاریخ ارسال :‌ 16 آذر 98
بخش : قوالب کلاسیک

 

 

 

 

ای آب آتشباد نام دیگر تو
آتش پرستان جهان، خاکستر تو
 
قمصر به فریاد آمد از عطر حضورت
ای هرچه گل در هرچه گلدان پرپر تو
 
شب های صحرای ختن را می توان دید
در مشکی چشمان آهوپرور تو
 
حالا به موهای تو سنجاق است قلبم
من برنمیدارم اگر دست از سر تو
 
آیات قرآن تو مشق بوسه بازی است
پیدا نشد عاشق تر از پیغمبر تو
 
پرسیدی از من کیستی؟ روشن بگویم؟
من، تو نه تو من از خودت عاشق تر تو
 
نه کام خسرو از تو شیرین شد نه فرهاد
این بر درت می سوزد و آن در بر تو
 
پایان ناچار غزل پایان من بود
اصلا مگر چیزی به نام آخر تو...

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :