شعری از بهروز یاسمی
تاریخ ارسال : 2 آذر 04
بخش : قوالب کلاسیک
گم شدم در میان این ظلمات، یک نفر ماه را نشان بدهد
هر کجا میرویم بنبست است، بلدی راه را نشان بدهد
زابلستان مکر و دستان است، شب پر است از صدای گرگ و شغال
رخش و رستم به راه افتادند، یک نفر چاه را نشان بدهد
عرصه سمکوب پای اسبان است، ای وزیر عزیز بی سرباز!
گیرم از اینهمه پیاده یکی، خانهی شاه را نشان بدهد
بزم و بازی نه! جنگ و جانبازیست، ظاهر صحنه خیمهشببازیست
خانهاش را به باد خواهد داد، هرکه خرگاه را نشان بدهد
ده ما کدخدا نمیخواهد، مرشد و مقتدا نمیخواهد
آدمی بیبهانه میخواهد؛ راه و بیراه را نشان بدهد
گرچه زندانی شب ستمیم، پشت دروازهی سپیدهدمیم؛
چشم در امتداد انگشتی که سحرگاه را نشان بدهد
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
